"کوهی از شعله در شهری از برف/ خواب من نیز اندیشه ای ژرف/ اینچنینم"
برخی آدمها عاشق میشوند و شاعری پیشه میکنند برخی اما شاعر به دنیا میآیند، شاعرانه میزیند و عاشقانه غزل خداحافظی میخوانند. شعر و شاعری، ذاتیِ این دسته از آدمهاست بلکه فراتر از شعر و غزلند؛ «من از غزل فراترم به نوش و گوش و هوش محورم هنر نفس کشیدن است/ بیا تو را به اوج میبرم بیا زمان انفجار شعر در رسیده است» سید حسن اجتهادی از این جنس بود. آب و باد و خاک و آتش گواهی میدهند که عناصر اربعهی هستی را در وجود شعر، وحدت بخشید؛ با سلول هایش شعر تنفس میکرد و در سایهی شعرش میشد، عطر آزادی را استشمام کرد؛ « نه با تعصب هجری نه خشم میلادی/ نثار مقدمت ای باد، عطرِ آزادی»
سید حسن اجتهادی در سوم دی ماه سال 1325 که مشهور به سال نهضتی یا جنگ نهضت است در شهر کازرون متولد شد. وی در خودزندگینوشتش گفته است: «سال های دبستان را در کازرون و دبیرستان را در شیراز سپری کردم؛ تحصیلات عالی را در رشته زبان و ادبیات فارسی در تهران به پایان رساندم (و پیشه ی معلمی در پیش گرفتم). از کلاس دوم ابتدایی شعر میگفتم و در کلاس چهارم بود که اولین کارم که یک دوبیتی بود در مجلهی اطلاعات بانوان به چاپ رسید؛ پریشان مرغک بشکسته بالم/ خروشان موج دریای خیالم/ هماغوشم به تنهایی و اندوه/ دگرگون حالت و قامت هلالم»
اوصاف اخلاقی و روحی و نجابت این بزرگمرد، شهرهی عام و خاص بود چنانکه زندهیاد منوچهر آتشی در دست نوشتهای که به مناسبت بزرگداشت اجتهادی در سال 1383 برای ویژه نامه رستاخیز کلمات مرقوم نمودند، کازرون را به یُمن حضور ایشان قونیهای کوچک نامیدند: « به یاران و سخنوران عزیز و ارجمند کازرون –قبله ی خاطرات دیرین من- و به خاطر گرامی حسن اجتهادی که آن دیار مقدس را قونیهای کوچک کرده و به نحوی تخلص مولانا را که خمش یا خاموش است به کردار خود تبدیل نموده است. حسن اجتهادی از اواخر دهه چهل تا امروز شعر مینویسد، شعر خوب و عاشقانه و عارفانه مینویسد، نو و کهنه مینویسد، دفترها نوشته که چاپ نکرده و بر هم انباشته شده است...» از زندهیاد استاد حسن اجتهادی تا به حال یک دفتر غزلهاي جنوبي در سال 1381، روانهی بازار طبع شده است و بیش از ده دفتر در انتظار گزینش و چاپ به شرح ذیل از وی باقی مانده است: 1. مجموعه اشکال و تصاویر(شامل ابداعات و فرارَویهای فرمی و زبانی در شعر و غزل قُدمایی) 2. بیانیههای غزل مدرن معاصر(مجموعه غزل) 3. دفتر قصیدهها و مثنویها 4. ترانههای شبنم و گلبرگ (دوبیتیها و رباعیها) 5. دفتر پنجرههای گشوده بر گلوی جهان(شعر سپید- 202 بند/ 1371 و 1372- کازرون و شیراز) 6. نامههای سرگشادهی یاغی هزارهی آخر(شعر سپید- 130 بند/ 1374 – کازرون و شیراز) 7. دفتر فرستندههای تلوزیونی من(شعر سپید- 107 کانال/ 1379 و 1380- شیراز) 8. دفتر با آنچه در زمینه و صحنه است(یک منظومه سپید بلند- 1368- کازرون) 9. طرحهای کهکشانی(منظومه سپید- 257 بند/ 1369 و 1370- کازرون و شیراز) 10. در رستاخیز کلام(شعر سپید- یک منظومه بلند) و چند نمایشنامه و فیلمنامه و مقاله و اشعار متعدد متفرقه کلاسیک و آزاد و نیمایی. طی یک سال گذشته دوست شاعر خوش قریحهام جمال اژدری کازرونی، شعرهای سید حسن را از لابلای تمام دفاترش جمعآوری و انتخاب و ویرایش کرده و استاد هم مقدمهای برایش نوشته است، قرار بود کار چاپ و نشر کتاب را خود استاد از نزدیک نظارهگر باشند و ذوق کنند اما کارگردانی که او را تصویر کرده بود آخرین نقشش را اینگونه رقم زد: «کارگردانی مرا تصویر کرد/ دست طراحی مرا تحریر کرد / عاقبت ننگی که نامش زندگی است/ یاغیِ آبیترین را پیر کرد/ هرکسی در زد بگو من مُردهام/ نعش خود را هم از اینجا بردهام/ وه چه زیبا زیستم در شهرِ زشت/ راویِ شب حرفهایم را نوشت/ شور- ای تنبورِ حالا سخت دور/ شعر- ای پایان من، ای سرنوشت/ هرکسی در زد بگو من مُردهام/ نعش خود را هم از اینجا بردهام» سید حسن اجتهادی در صبحگاه سه شنبه هشتم خردادماه 1397 دار فانی را وداع گفت؛ روحش شاد و یاد و خاطرش گرامی. امید که دفتر سالها عاشقی و شاعرانگی استاد، هر چه زودتر به زیور طبع آراسته شود. یک غزل از مجموعه غزلها و یک شعر از مجموعه اشکال و تصاویر از زنده یاد سید حسن اجتهادی به حضورتان تقدیم میشود:
بانویِ ناگهانی
ناگاه از در آمد ـ بانویِ ناگهانی
دوزخنشینیام دید ـ مینویِ ناگهانی
زد پرده را به یکسو ـ انداخت شانه از مو
بر شانههایم افشاند ـ گیسویِ ناگهانی
از ابرِ عشق بارید ـ با نور و نقره رقصید
در لحظهیِ سپیده ـ بازوی ناگهانی
با چشمهسارِ عطشان ـ بر بستری درخشان
جولانِ دیگری داشت ـ زانویِ ناگهانی
پرواز کرد و آمد ـ تا شاخههایِ دستام
از اوجِ سینهاش باز ـ تیهویِ ناگهانی
چون قایقی که تن را ـ از ثقلِ خود تهی کرد
بر پنجههایِ نازش ـ پارویِ ناگهانی
رفتارِ گامهایش ـ چون ارغوانِ گلریز
رگبارِ بوسههایش ـ جادویِ ناگهانی
بنویس که من نمینویسم
ای شعلهیِ پُر شکیبِ تسکین ـ ای آینهرویِ روشنآیین
در دفترِ سینههایِ خونین ـ بنویس که من نمینویسم
ای سایهیِ ظهرِ سربهداران ـ در چشمِ تو شعرِ شعلهزاران
بر بامِ بلندِ روزِگاران ـ بنویس که من نمینویسم
ای ذاتِ خروش بر زبانات ـ امواج و عروج در جهانات
با دستِ تمامِ کاتبانات ـ بنویس که من نمینویسم
بر گیر نقابِ صورتک را ـ بردار زِ زخمها نمک را
بنمای شرارهیِ فلک را ـ بنویس که من نمینویسم
برخیز و به خویشتن سفر کن ـ از خنجر و خونِ ما سپر کن
در معبرِ لحظهها خطر کن ـ بنویس که من نمینویسم
من از تو و من نمینویسم ـ از شوق و مِحن نمینویسم
جز دردِ وطن نمینویسم ـ بنویس که من نمینویسم.
ماه ذی الحجه بود و احرامش
روز میقات و بعد هم شامش
دوش بعد از «وقوف» خوابیدم
بس که چسبید دوش حمامش
بغل کعبه بودم انگاری
بر لبم آیه ی الف لامش
دستهایم بلند شد به دعا
تا دهد بنده را به اکرامش-
شربتی سرد از همان شربت
که «توافق» کنند «برجامش»
در چنین حس و حال روحانی
ناگهان در فضای الهامش
گرد و خاکی بلند شد، افتاد-
جرثقیلی ثقیل از بامش
دست و پا می زدند مرد و زن
پرده ی کعبه سرخ شد فامش
ردپایی نبود آنجا جز
نحس آل سعود و اقوامش
ملِک یاوه گوی نفت پرست
با غذای رژیم بدنامش
پرده داری شکم چران شده است
حرم امن، بی امان شده است
***
شرطه هایی که بسته پالان را
خوش نگه داشتند مهمان را
خواب و بیدار، خوب می دیدم
کثرت مفتیان ارزان را
حاجیان منا روانه شدند
کی غم آب بود ایشان را؟
هر کسی بعدِ ما رسید سپرد
به خدا، از فشارها جان را
نه به سینه که روی دیوارش
زده بودیم سنگ شیطان را!
در نیاورد -حیف شد- دخلِ
این شیاطین شبه انسان را
یک زمان راه آب را بستند؛
کربلا, حال عید قربان را
کشته ها پشته روی هم دیدیم
از نشابور تا سَمنگان را
جمع کردند مثل فصل گلاب
گل پرپر جدا ز گلدان را
ای بسا گور خویش را کندند
چون که نشناختند ایران را
جمع باید کنند زودا زود
شاه سلمان نامسلمان را
پرده داری شکم چران شده است
حرم امن، بی امان شده است
حسین رضوی فرد
#فاجعه#منا#
برچسبها: طنز
توی هر مجموعه تعدادی نخاله لازم است
مثل فال قهوه که در آن تفاله لازم است
محض حفظ شأن زنها شهرداری گفته که
طرح تفکیک تر و خشک زباله لازم است
چون برادرهای این خطه غیوری می کنند
یوسف طبعم پذیرفته که چاله لازم است
هر که بعد از هشت سال امروز دلواپس شده
پوللازم نیست شاید، لیک هالهلازم است
بس که دانشگاه در رَنکینگ بالا آمده
توی کافی شاپ هم سِرو ِ مقاله لازم است
«مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس»
هر کجا که ماست میمالند ماله لازم است؟
مجلس ختم است یا شورا که در آن عده ای
روی آنها کاشت یک دشت لاله لازم است؟
دوش مسؤلی که با حال است زیر دوش گفت:
لاجرم دوشیدن این خلق واله لازم است
مشکل خود را به پیری عرضه کردم گفت: آآخ
این همه غم را شرابی هفت ساله لازم است
مشت خود را باز کردم با ولع گفتم بریز
گفت اینجوری؟ رعایت کن پیاله لازم است
خواب دیدم حافظ آمد حلقهی رندان و گفت
مرغ زیرک چون به دام افتاد ناله لازم است
«آنفدر طوفانیم که باد را هم» بیخیال!
خنده بر هر درد بیدرمان غزاله! لازم است.
حسین رضوی فرد
برچسبها: طنز
سال نو این بنده را تعدیل کن
بنده را یارب به گُل تبدیل کن
بوتهام را خار و خس برداشته
من هرس کردم تو هم پابیل کن
باغبانی تو! بیانم کفر نیست
حرفهایم را خودت تأویل کن
وزن شعرم را میان شعرها
فاعلاتن فاعلاتن فیل کن
آرزوها دارم و هستم جوان
آرزوهای مرا تکمیل کن
بنده را امسال که سال بز است
لایق توفیقهای ذیل کن:
بز نیارم لحظهای بلکه مرا
از لحاظ مرتبت گوریل کن
در خصوص اینکه خیلی مخلصم
آیهای در شأن من تنزیل کن
توی خوابم وحی کن إقرأ(بخوان)
آیهها را هم خودت ترتیل کن
یا به من شیپور رحمانی بده
سردبیر صور اسرافیل کن
ثروتی در حد یک میلیون دلار...
دخل امسال مرا تسهیل کن
بچهام هی شیر میخواهد زیاد
بچهام را غرق «آپتامیل» کن
حال و روز دشمنان بنده را
مثل عهد شاه هردمبیل کن
ظالمان داخل و خارج نشین
زودتر محشور با چرچیل کن
دشمن ناموس و دین خلق را
زیر نافش پاشنه آشیل کن!
در عوض شلوار و زیپ خلق را
با مواد ضد آبت سیل کن
این حقیر خویش را چون «جنتی»
سوگلی در چشم عزرائیل کن
هر زمان از عشق توخالی شدم
بنده را با زلزله منجیل کن
ای بهار از عطر تو نارنجتر
کازرون را معدن ازگیل کن
تا نیاید بوی قحط قافیه
کیک طنزم را پر از وانیل کن
یا مقلّب یا مدبّر یا مُحَو-
ول نکن من را مرا تحویل کن
حسین رضوی فرد
برچسبها: طنز
دارم خون می دم انگاری
نه با رگهام با کِلکم
دارم دور تو می گردم
دارم دور تو می پلکم
زدن چش زخم به باغ ِ
چشای سبز زیتونت
پر از نعش عروسکها
پر از خونه خیابونت
می خوام یه طنز بنویسم
یه طنز تلخ کافوری
که معلوم نیست بهرامش
کجا رفته کدوم گوری
که روشن نیست داودش
ستاره ش رو به کی داده
سلیمانش کجا مونده
که مُلکش طعمه ی باده
اگر چه طنز من داغ ُ
پر از باروت و آتیشه
ولی دقت کنی حکمن
کمی هم خنده قاطیشه
نمونه ش اینکه گوش می دی
«نوار غزه»رو عمری
کلاغا می رسن از راه
نوارت میشه بی قمری
نمونه ش اینکه می گیرن
«حقوق» از دست شیطونا
ولی درد «بشر» دارن
همین کمتر ز حیوونا
نمونه ش اینکه می بینی
رو دست زخم هر کودک
به جای جورچین و منچ
نمک پاشیده یه موشک
نمونه ش اینکه می بینه
فقط طفلا رو طیاره
به این کلّاش کودک کش
چی باید گفت جز آره...
آره تبریک هم داره!
رو آدم گاوبندیتون
به گرگ نسل, نائل شد
مقام گوسفندیتون
آره تبریک هم داره!
به فکر أرض موعودین
تن بیت المقدس رو
به خون غصب آلودین
شده ننگ عرب اونی
که چشمو رو «رفح» بسته
عرب قلاده رو گویا
به جای سر به ته بسته
رها کن این جماعت رو
که هی درد شکم دارن
به زیر بار این شطرنج
همیشه مهره کم دارن!
می خوام یه طنز بنویسم
یه طنز تلخ و بامزه
که حرف آخرش اینه:
تحمل کن بازم غزه!
حسین رضوی فرد
برچسبها: طنز
حیفا که فعل و قافیه ام بی غزل گذشت
صد بار از مقابل رویش گریختم
صد بار از مقابل رویم اجل گذشت
صالح شدم چنان شتری راهوار و آآآخ؛
احوال من به سختی جنگ جمل گذشت
من مثل زلزله همه جا نقب می زدم
این شد که عمر عاشقیم بر گسل گذشت*
در شهر ما سکوت به هم رشوه می دهند؛
تا یک خروس مرغ نما بی محل گذشت
از ظهر زندگی که گذر می کند شبت
تفهیم می کنند که ماه عسل گذشت
گرچه میان راه به تاراج می رویم
من دلخوشم که از سر من لااقل گذشت
حسین رضوی فرد
* "
گفتند از مجاز، پلی تا حقیقت است
دردا که عمر عاشقی ام روی پل گذشت"(سید حسن حسینی)
برچسبها: غزل
اين مقاله در هفته نامه بيشاپور مورخ دوشنبه 05/03/93 درج شده است.
حسین رضوی فرد
دربارهی شاعر گرانمايهاي که انبوهی از اشعار بهموقع منتشر نشده دارد سخن گفتن بسیار سخت است. از استاد حسن اجتهادی تا به حال یک دفتر شعر(غزلهاي جنوبي)، روانهی بازار طبع شده و حجمی بالاتر از ده کتابِ در انتظار گزینش و انتشار، بر جای مانده است. در این گزارش کوتاه سعی نمودهام مختصات شعری این شاعر فرهیخته را تحت عنوان مقدمهاي براي ورود به تحليل و بررسي ساختاري آثار ايشان، به تلخیص بیان نمایم:
1) زبان اشعار اجتهادی مخصوصا در قصاید و غزلهايش - ضمن استفاده از کلمات امروزی و سعی در دوری از کهنهگرایی- دارای بافتی آرکائیک بوده و خاقانیوار است. اين زبان از نقطهنظر استخدام معانی و ابتکار مضامین و طبیعتگرایی، در حوزهی سبک خراسانی قابل تحلیل و بررسی میباشد.
«شام را روزن بیپنجره پندارم / صبح را قمری بیحنجره میدانم... مرگ قدّیسی در خانهی ابلیسم / نقش تندیسی در وسعت میدانم... آه ای بانوی نورانی جادویی / با تو خورشید غزلهای سلیمانم... به یقین دانم گر چشم بصیرت هست / شبههای نیست که خاقانی دورانم.»(1)
با مرور اولین اشعار وی که از حدود سال 1345 جوشیدن گرفتهاند و بررسی روند رو به رشد آن درمییابیم، اجتهادی زبان برساختهی خود را، نه به مدد نزدیک کردن آن به زبان محاوره و سادهگویی(که البته در جای خود، حُسن محسوب میشود) بلکه به اتكاي تصویرپردازیها و مکاشفههای پيدرپياش تازه میکند.
«کوهی از شعله در شهری از برف- خواب من نیز اندیشهای ژرف، اینچنینام قهرمان سرافراز خواندن- عاشق بودن و بازماندن، اینچنینام قلهی دورِ در آسمانْ گم- با بهارانی از روح گندم صبر آن صخره در باد و باران- ابر بارنده بر کوهساران، اینچنینام»(2)
در اين ميان گاهي انتخاب رديف و قافيههاي مناسب، شعر وي را منحصربفرد نموده است؛
«بگو درمان درد شب چه خواهد شد چنين ميگفت ز فريادي لبالب لب چه خواهد شد چنين ميگفت سواران سلامت، صبح را در پيش رو دارند شب رنجور بيكوكب چه خواهد شد، چنين ميگفت»(3)
«اي شعلهي پر شكيب تسكين- اي آينهروي روشنآيين در دفتر سينههاي خونين – بنويس كه من نمينويسم برگير نقاب و صورتك را – بردار ز زخمها نمك را بنماي شرارهي فلك را – بنويس كه من نمينويسم»(4)
اجتهادی در شعرهای سپیدش هنرمندانه به زبان معیار روی میآورد با اين حال سادهگویی و با زبان روزمره روزمرگيها را مورد نقد قرار دادن، جزء ضروری شعرهایش میشود. بسیاری از شعرهای سپید او در حوزهی شعر کوتاه میگنجند؛ منظومههای «پنجرههای گشوده بر گلوی جهان»، «فرستندههای تلوزیونی من»، «طرحهای کهکشانی» و «نامههای سرگشادهی یاغی هزارهی آخر» وی، شعرهای کوتاهی هستند که با رشتهی اندیشهاش به هم پیوند داده شدهاند.
«من که آمدم/ دریا خودش را کنار کشید/ تا روی ماسههای مرطوب/ راحت قدم بزنم»(5) «سالن فرودگاه/ پر از هیاهوست/ مسافران و رؤیاهای سفر/ خدایا چه کنم/ من که از پیش، پروازم را فاش کردهام.»(6) «نامم را اگر بگویی/ تمام رنگها را دیدهای/ و راهم را اگر بیایی/ پیام سنگها را شنیدهای»(7)
2) اجتهادی شعر را بطور غالب، با ورود به میدان مردافکن قصیده و غزل آغاز کرده است. تعدد و تنوع قصیدههای سروده شده توسط این شاعر، به حدیست که اگر این قصاید در طول 45 سال گذشته به جامعهی ادبی عرضه میشد، بدون اغراق میتوانست وی را بعد از ملکالشعرای بهار و مهرداد اوستا، سومین احیاگر قالب قصیده معاصر معرفی نماید. اجتهادی در صفحهی 20 دفتر قصیدههای منتشرنشدهاش نوشته است:
«در حدود سالهای 48 تا 53 قصیدههای متعددی سرودم که بعدها گم شد یا رندان ربودند. با آنکه شعرها... و حتی دفاتر زیادی از من به یغما رفت و میرود هیچکدام از آنها باندازهی سربهنیست شدن آن قصاید مرا ناراحت و پریشانخاطر نکرد» بنابراین، رويكرد به قالب مهجور قصیده را توسط استاد اجتهادی، باید نوعی فراروی شاعرانه از فرم غالب به شمار آورد. وي همچنين با طبعآزمايي در قالبهای متفاوت مثنوی، چارپاره، قطعه، ترکیببند، ترجیعبند، مسمط، رباعی، دوبیتی، ترانه و اشعار و منظومههای سپید و نیمایی، توانایی ذهن و ذوق وقّاد خود را در آزمون فرم به نمایش گذاشته است. بازی با فرم و استفاده از اشکال هندسی و نمايش پلكاني و تقطيعشدهي كلمات همچون شعر كانكريت و عدول از هنجارهاي وزن و هجاي مرسوم، از تواناییهای دیگر اجتهادی است که از آن - بدون ضربه خوردن جان شعر- در تازه کردن ذائقهی مخاطب بهره برده است.
«آیینهای مثلثی دارم/ که هرگز مرا/ تکرار نمیکند/ بلکه هر بار/ با چهرهای تازه میخواند/ آیینهای/ با سه ضلع درخشان/ ش ع ر » (8)
در دفتر «فرستندههای تلوزیونی من» طي صدوهفت بند با عناوین کانال یک تا کانال صدوهفت، شاهد جریان سیال خیال شاعر با موتیف برف بر صفحه تلوزیون(تصاویر برفکی) و مضامین اجتماعی و گاه عاشقانه هستیم اما اوج خیالاندیشی شاعر را باید در منظومهی بلند «با آنچه در زمینه و صحنه است» دید؛ آنجا که مخاطب، در زیر بارانی يكريز از کلمات دلنشین و صنایع بدیعی، تماشاگرِ نمايشي است كه در زمينه و صحنهي خيال شاعر در حال جريان است - نمايشي با كارگرداني حسن اجتهادي-. احتمالا بیشترین حس قابل انتقال به مخاطب در اين منظومه، احساس حیرت است.
«با گیسوانی از ریشههای نیزار/ تنم را/ آنچنان نی زَن میکند/ که «مثنوی» مبهوت میشود/ مولانا/ دستافشان در صحنه میگذرد...»(9)
3) حجم بالای آثار اجتهادی و تنوع مطالعاتی این شاعر خلوتنشين، باعث شده است تا زمینههای متنوعی از انواع ادبی از جمله حماسی، روایی، عاشقانه، آیینی و طنز را در کنار یکدیگر تجربه نماید؛
«کج نمیگردم از هجوم هجا / راست چون قامت قلم هستم»(10)
زن در اشعار اجتهادی بطور عام با واژهی «بانو» ظاهر میشود و جایگاهی ویژه و محترم دارد.
«همین دم حس میکنم/ که باید دستهایتان را ببوسم بانو/ و میدانم که همیشه باید/ دنبال رفتار دلنشین زانوی شما/ در پلکان باشم/ اما باز هم/ چیزی فراتر از این میخواهم!»(11)
«دل به مهمانی پر رونق تن آمده بود و زنی سرخ به دیدار چمن آمده بود»(12)
اغلب شعرهای اجتهادی حتی آنها که با لحنی حماسی آغاز میشوند با حضور «بانوی ناگهانی» پیرنگی عاشقانه مییابند.
«ای نگاهت رعد رؤیا – قامتت رقص غزلها – سایهات با ما و بی ما – کلّمینی یا حمیرا میخکی آبی به سر زن – خیز و خطی بر سحر زن – دل به دریای خطر زن – کلّمینی یا حمیرا رفتی از اندازه بیرون – از در و دروازه بیرون – جلدی از شیرازه بیرون – کلّمینی یا حمیرا»(13)
اجتهادی در خیل عظیم اشعارش، هم از طنز ملایم، مؤدب و اغماضگرای هوراسی بهره برده است هم طنز تلخ و گزندهی جووِنالی را دستمایهی خلاقیت خود قرار داده است؛ «اگر کتاب بداند/ که با او چه میکنند/ دقمرگ میشود/ و دیگر حتی حوصله ندارد که ورق بخورد»(14)
«خمودیست در شرق مادر – دریغ / عمودیست بر فرق دانشوران چه حاصل در اصطبل بیبند و بار / که یاسین بخوانی به گوش خران»(15)
اشعار با مضامین اعتراض اجتهادی (با تاریخ قبل از انقلاب اسلامی 1357)، اشعار مقاومت برای رزمندگان و شهیدان و شعرهای آیینی وی نشانگر حضور و نظارت شاعر بر مسائل اجتماعی در هر دوره است؛
«گاهی سلمانْنفَس، شعله زنم در قفس / یادی از قصهی مالک اَشتر کنم یا بنشینم به سوگ- در ظهر کربلا / یاد شهیدان آن- شام غمآور کنم»(16)
وجه اشتراک اشعار سپید و کلاسیک استاد را بیشک بایستی در دایرهی وسیع واژگان و غلبه جنبهي خيال نسبت به ديگر عناصر شعر دانست. همین موضوع باعث شده است بسامد واژهي "جهان" در شعرهایش بیشترین سهم را به خود اختصاص دهد. اين نوع نگرش کهکشانی و فضاگونه به اشيا و اجزاي شعر را در آثار شاعران جوان معاصري همچون عليرضا راهب در دفتر شعر «دو استکان عرق چهل گیاه» به خوبي ميتوان مشاهده نمود. دستمایه چنین نگاهی به شعر و جهان پیرامون، استفادهي بینظیر از انواع اضافات تشبیهی، استعاری، اقترانی و بهره گرفتن از تعليق معاني و موسيقي دروني و بيروني و واجآراييهاي گوشنواز میباشد؛ خفاشهای فحاش، عینیت یائسه، رگبار نمک، رگبار دشنه، نیشخند پاییز، سرسرای یأس، قیامت متن، خشم نئون، پرگار سرخ و ... «خطابههای جهان خطبههای تسلیمند / چو یادنامهی فتحالفتوح عشق، تویی»(17)
«آنکه روبروست/ فقط از روبرو مینگرد/ و هیچ نمینگرد؛/ در هیج شهر جهان./ آنکه مینگرد همه جا را/ همراه همیشگی من است.»(18)
«هستی من/ پنجرهی گشودهایست/ بر گلوی عشق/ و اینگونه است/ که میتوانم/ در تمام کوچههای جهان/ راحت قدم بزنم.»(19)
«در ساحل/ "پیکاسو"/ با یاد "گوگن" قدم میزند/ کشتی نقاشان/ از بندر رنگ میگذرد/ و "پیکاسو"/ بدنبال دستهای گوگن میگردد.»(20)
در جایی «شاهین گیسوان» معشوق را به شب تشبیه میکند و با آشناییزدایی ، واژهی «شب» را اینگونه معنا میبخشد؛ «شب، شیههی مهاجمه، این استر سیاه»(21)
4)سخن آخر: شاعر، در «پنجرههای گشوده بر گلوی جهان» میگوید:
«افسوس/ لحظهها در حاشیه گذشت و/ متنها ناخوانده ماند.»(22)
اين بند از شعر در واقع، بيان مافيالضمير روزهاي تنهايي شاعر است و گوياي حاشيهنشيني او. افسوسهاي شاعر نظير آنچه در ترجیعبند ذيل آمده است گاهي رنگ اعتراض به خود ميگيرد:
«کارگردانی مرا تصویر کرد / دست طراحی مرا تحریر کرد عاقبت ننگی که نامش زندگیست / یاغی آبیترین را پیر کرد هر کسی در زد بگو من مردهام / نعش خود را هم از اینجا بردهام»(23)
شخصيت اجتهادي كه گويا مشابه برادر مرحومش ناصر -طنزپرداز صاحبنام- با انزوا خو گرفته، به معناي واقعي كلمه همان است كه خود گفته است؛ ياغي آبيترين. شاعری شوریده که سوار بر سمند شعرش طغیان به پا میکند اما لطافت و نرمی و نازکای خیال، از پس آیینهی کلامش، چونان آفتاب میدرخشد. در شعر او، هم طبيعت نقشآفرين است هم اعتراض و نقد وضعيت موجود حضور دارد و هم عشق به نوع انسان. انسانهايي كه شايد در طول اين سالهاي شعرخيز، او را در خلوتش رها كردند اما او باز هم در هر بهار، شكوفهاي نو داد و دوستان اندكش گردهافشاني كردند. كاش متصدیان امر، مددی کنند و قدر این گوهر فاخر فرهیخته را بیش از پیش پاس بدارند و هم اینکه استاد آبیترین ما اگر قرار است اثری از آفریدههایشان به طبع برسد، به گزینش و اصلاح و تنقیح و نظارت بر كيفيت طبع آثار بپردازد(چرا که گزینش قبل از انتشار اشعار، اولین و بهترین ممیزی و احتمالا مقبولترین نوع سانسور است که هر شاعر میتواند از آن سود جوید) تا آنچه حاصل میآید اثری درخور و شایستهی سالها تجربهی ایشان باشد.
حسين رضويفرد
پینوشتها:
1) دفتر قصیده ها(منتشر نشده)، قصیده تندر، 1356، کازرون
۲)حسن، اجتهادی(1381)، غزلهای جنوبی، نشر رهگشا، شیراز، ص55
3) همان، ص 54
4) همان، ص 50
5) دفتر پنجره های گشوده بر گلوی جهان(منتشر نشده)، بند 168، 1372-1371
6) همان، بند 148، 1372-1371
7) نامههای سرگشادهی یاغی هزارهی آخر ، بند 29
8) دفتر فرستنده های تلوزیونی من(منتشر نشده)، کانال هفتاد، 1368
9) دفتر با آنچه در زمینه و صحنه است(منتشر نشده)، سال 1368
10) غزل(منتشر نشده)، «راست چون قامت قلم»، سال 1381
11) دفتر پنجره های گشوده بر گلوی جهان(منتشر نشده)، بند 126، 1372-1371
12) غزل(منتشر نشده)، و زنی سرخ(منتشر نشده)، 1378
13) ترجيع بند(منتشر نشده) ، شوق شدن، 1380
14) دفتر پنجره های گشوده بر گلوی جهان(منتشر نشده)، بند 69، 1372-1371
15) دفتر قصیده ها(منتشر نشده)، دراین زمهریر
16) همان، تا بسرایم تو را، 1363، کازرون
17) غزل(منتشر نشده)، فتح الفتوح، 1372، کازرون
18) دفتر پنجره های گشوده بر گلوی جهان(منتشر نشده)، بند 119، 1372-1371
19) همان، بند 174، 1372-1371
20) همان، بند 160، 1372-1371
21) غزلهای جنوبی، نشر رهگشا، شیراز، ص30
22) دفتر پنجرههای گشوده بر گلوی جهان(منتشر نشده)، بند 5، 1372-1371
23) مجموعه اشکال و تصاویر(منتشر نشده)، شعر «ای پایان من»، سال 1381
برچسبها: مقاله
گاهي كه تازه ميشود احساس بودنت
گم ميشوم ميان خودم با سرودنت
دل ميكَنم از آنچه خرابم نميكند
رو ميكنم به آنكه جوابم نميكند
از هاي و هوي عقربهها دور ميشوم
با شبروان مست تو محشور ميشوم
در برفريز شعر تو آرام ميشوم
در نغمهات خلاصهترين گام ميشوم
تا از صميم قلب مرا جار ميزني
از شوق، ذره ذره مرا دار مي زني
در ساحل نگاه تو پهلو گرفتهام
من از هجاي نام تو نيرو گرفتهام
عمري ميان آينه شفاف ماندهاي
در انعكاس مبهم من صاف ماندهاي
خوابي براي پنجره ديدي؟ چقدر خوب!
من را به جاي شبپره ديدي؟ چقدر خوب!
هم با طلوع خواب تو تعبير ميشوم
هم در بهار زندگيم پير ميشوم
اي در بهار گمشدهي شهر واشده!
با بوي نم گرفتهي من آشنا شده!
بر شاخ قوچهاي بهاري شكفتهاي
اصلا تو يك قصيدهي در سينه خفتهاي
عاشقترين ترانه ي دنيا ترنمت!
جاري ترين سلام، سياق تكلمت!
در عكس يادگاري ذهنم ظهوركن
بر استغاثهي تر چشمم عبور كن
در بين اسبهاي تو عاصيترين منم
جاپاي داغ عشق تو ماندهست بر تنم
بيشك به جمع پنجرهها ميسپاريَم
هموزن شعرهاي ترت ميسرائيَم.
حسین رضوی فرد
1379
برچسبها: مثنوی
باز كن درهاي نرگس زار را
سبزآبيهاي مردم دار را
زلف را از صورتت يكسو بزن
جمع كن از دور چين ديوار را
خط نستعليق چشمت كافي است
پاك كن از روي لب آهار را
صبح تا شمس تو پيدا ميشود
مولويتر ميكني عطار را
خوبي و مهماننوازي جاي خود
به كجاها ميبري زوار را
گرم مي گيريّ و پر رو مي كني
اين مسافرهاي ناهنجار را
دل به يغما ميبري و مي بري
روي لبها ذكر استغفار را
نقل شد كه نقل هر محفل تويي
لااقل تكذيب كن اخبار را
***
شوق من پرواز تهران-يزد بود
آفت تحريم زد اين كار را
مي ربايم عاقبت يك روز من؛
آن هواپيما و مهماندار را
ح.ر
برچسبها: غزل
پنج ماهي از ديدار دوستان مجازي و دشمنان فرضي محروم بودم. مشتاقانه اين غزل جديد ناچيز را تقديم ميكنم به همه دوستداران غزل خصوصا آنهايي كه افتخار مي دهند و نظر ميگذارند:
خواندم نماز صبح لبت را، عشا كه هيچ
عاشق اگر ادا نكند بوسه را، كه هيچ
با اين لبان شير و عسل فكر ميكنم؛
جنبندهاي گرسنه نماند شما كه هيچ
«ما را سريست با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود» دست و پا كه هيچ
دادم تو را هزار كجا منتشر كنند
نشر «نگاه» و «فاخته»، نشر «تكا» كه هيچ!
اي كاليات رسيدهتر از روح كوليت
ميترسم از ملاحت تو از خدا كه هيچ
بيمِهريت زبان مرا تلخ كرده است
شعرم اسير فرم شده محتوا كه هيچ
پيوند با تو تحت قوانين جذب نيست
من با تمام عاشقيم... كهربا كه هيچ
باور بكن زيارت شيراز خوشتر است
از مكهاي كه مكر كني كربلا كه هيچ
«دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبش دوا»... كه هيچ!
حسين رضويفرد
برچسبها: غزل
سرخ است و آبدار وليكن شليل نيست
شيرين و نرم و ترش ولي پاستيل نيست
او را اگر تكان بخورد آب در دلش
فيالفور ميمكند ولي نارگيل نيست
ميدان اگر دهيد به او شير ميشود
البته زور حضرت او قدّ فيل نيست
او مينويسد از سر شب تا طلوع صبح
از قصد زن ندارد و يا زنذليل نيست
با اينكه آش او وجبي زير روغن است
دستش به چربگاه كسي چرب و چيل نيست
ميگيرد از ضعيفكشان حق خلق را؛
بيمزد، پس به طرز فجيعي وكيل نيست
فرقي نميكند طرفش، نيش ميزند
زيرا كه پايبند به باج سبيل نيست
هر روز، گرم ساخت و ساز مطايبهست
البته او مهندس سد و سيويل نيست
طنز است قوت غالب او، گاه هجو نيز
يعني: هميشه لفظ قلم استريل نيست
بار غمش بزرگتر از نُرم حمل و نقل
او شاعر است جان شما جرثقيل نيست
ح.ر:
برچسبها: طنز
از آخرین باری که مشهد رفته ام هفت هشت سالی می گذرد. از هفت هشت باری که مشهد رفتهام فقط یک بار توی صف نهار حرم ایستاده ام. همین يک بار هم هفت هشت دقیقه قبل از اینکه نوبتم برسد یک خانم سیاه پوش نورانی محترمی از راه رسید و گفت احیانا یک ژتون اضافی ندارید من هم گفتم چرا بفرمایید این هم ژتون. از قضا هفت هشت نفر از دوستان جان هم با من در صف بودند که همگی حس جوانمردی شان گل کرد و ژتونهایشان را بخشیدند و از صف بیرون آمدند. در این هفت هشت ماه خیلی سعی کردم بعد از هفت هشت سال سری به مشهد بزنم که نطلبید. گفتم تا هنوز هفت هشت روز از تولد امام هشتم(ع) نگذشته اتود زیر را تقدیم کنم ...:
از بس که گٔلید خارتان هم خوب است
نزدیک ضری(ح) فشارتان هم خوب است
چون سیر نمی شویم از دیدارت
گاهی ژتون نهارتان هم خوب است
ح.ر:
برچسبها: طنز
طرح پروانهی گل سر تو، گل من با بنفشهها جور است
زیر و بمهای روی پیرهنت نقشبرجستههای شاپور است
اینکه گاهی به دوش میریزی می بری پشت گوش میریزی
بر اساس منابع تاریخ، دار من بلکه دار منصور است
پیلهای که تنیدهای بر تن چادر سرمهدوزی ساتن
وقت پروانگی و جامهدران عشوهی دف برای تنبور است
در تو هر عاشقی که تابیده نوری از هفت تن تراویده
بین این جنگ تن به تن تن تو منبع کشف نور و منشور است
رفتهای از محل ما چندیست گفت همسایهای نشانی تو؛
پشت باغ کرشمه دور از شهر یکی از گوشههای ماهور است
هر زمان حال من خراب شده شعر من مست از شراب شده
باز هم دیدمت خراب شدم چه کنم فصل فصل انگور است
حسین رضوی فرد
برچسبها: غزل
چارراه است و بوق ماشینها
جای باغ و تمشک و پرچینها
جنگ یا صلح هر دو پرخطرند
چارهای نیست جز از این مینها ...
حرف بیربط نیست میدانی
عصر، عصر هوا فضا شده است
عمر ما گرچه سخت کوتاه است
داستان بلند «دا» شده است
پشتمان عشق و روبرو عقل است
باز خوب است پشت و رو داریم
یکدل و یکصدا شدن شرط است
گر چه هر یک هزار تو داریم
کاش پشت چراغ قرمزها
هم سوار و پیاده میماندند
بعد درسایهی چراغ سبز
بیامان سمت عشق میراندند
"نسل من کاش رستگار شود"
از پسِ سرد و گرم میدانها
غیر انسانشدن گزیری نیست
با شما هستم ای مسلمانها!
برچسبها: چهارپاره
نسل ما كاش رستگار شود
صلح در شهر برقرار شود
دست در جيب هم كنيم به مهر
ارزش پولمان دلار شود
هرچه غم كنج ذهن انبار است
به ديار فرنگ بار شود
سر هر چارراه بوق زدي
كِيس آينده ات سوار شود
گفته كه –دركتاب خود سهراب-
عشق يعني كسي دچار شود
پس خدايا دچار كن همه را
شهر از عاشقان قطار شود
عاشق آن نيست كه شكار كند
عاشق آنست كه شكار شود
عاشقي چارنوع مي باشد
نوع اول خودش مهار شود
عاشق، اينجا چو ازدواج كند؛
بعدِ يك هفته بچهدار شود!
نوع دوم به لاس محدود است
عاشق اينجا فقط خمار شود
نوع سوم به عشق مي گويند
منتظر باش تا بهار شود
در پناه درخت ليمويي
مي نشينند تا انار شود!
هر چه عشق است توي اين هجران
از تن عاشقان بخار شود
نوع چارم كه كشمكش دارد
عشق قرباني فشار شود
عاشقي در مقوله چارم
وارد حوزهي نوار شود
وقتي از عشق فيلم ميگيرند
قافيه پشت هم نوار شود
گاه توي فرنگ ديده شده
عشقها سيدي و نوار شود
از نگاه رسانه ملي
روضه بايد فقط نوار شود
اينكه گفته رسانه ملي
روضه بايد فقط نوار شود؛
يعني در باب ساز و موسيقي
آلتت بايد استتار شود!
پس بياييد و استتار كنيد
هر چه را بايد استتار شود
از همينجا نتيجه ميگيريم
نسل ما كاش رستگار شود!
برچسبها: طنز
خورشيد جدا ماه جدا كشف شده
از لطف صداي تو صدا كشف شده
تو راز فروتنانهي نسل مني
اي روح تنانهي فراكشف شده
با اينكه تو خشت خام را ميفهمي
اندام تو در آينهها كشف شده
آن روز كه هندوي تو در هم پيچيد
روزيست كه آواز «وِدا» كشف شده
قبل از تو خز و خزنده بودند همه
از دست كرشمهي تو پا كشف شده
اي «شأن» تو شيريني نستعليقم
در زلف شكستهات «صفا» كشف شده
قربان كلاه پهلويتان بانو
اين طرز حجابتان كجا كشف شده!
اين شاعر اگر چه دير اما فهميد
در دامن تو دام بلا كشف شده
موسي! به عصاي خويش مغرور مشو
يك مار درون اين عصا كشف شده
***
پيچيد خبر صبح جليلي، جسدِ -
يك شاعر روي جلجتا كشف شده!
ح.ر
برچسبها: غزل
درد روي شانههايم راه رفت
پاي من در باتلاق آه رفت
بيد مجنون بودم و در بادها
آنچنان رفتم كه گويي كاه رفت
نسل من خيري از آزادي نديد
درد و درمان گاه آمد گاه رفت
گرگ، اول گوسفندان را دريد
بعد هم در پوست روباه رفت
اي برادرها غيوري كم كنيد
يوسفم با پاي خود در چاه رفت
من كه دهها سال مِهرم گرم بود
اعتقادم بر سر يك ماه رفت!
موج با برخاستن برداشت اوج
حيف! كوتاه آمد و كوتاه رفت
الغرض تاريخ، شرح دردهاست
داستان شاه آمد شاه رفت!
حسین رضوی فرد
برچسبها: غزل
امروز عصر سر میدون ونک اومدم سوار تاکسی بشم یکی از راننده ها داد می زد زیر کریم سوار شه زیر کریم دو نفر زیر کریم رفتیم! ... اینقدر با مزه می گفت که نزدیک بود مسیرم رو تغییر بدم برم زیر (پل) کریم (خان).
(1)
امروز داشتم تابلوهای خوشنویسی رو از انبار آپارتمان قدیم به جدید منتقل می کردم مدیر ساختمان همینطور که من عرق می ریختم داشت از موفقیتهاش در عرصه بنگاه مسکن و دلالی می گفت. آخرین تابلوها رو که داشتم تو ماشین می ذاشتم آقای مدیر موفق در اومد و با دید عاقل اندر گفت: من هم از این تابلوها زیاد داشتم خیلی دست و پاگیرن همه رو گذاشتم دم در بردن! اومدم سرم رو بکوبم تو یه تابلو، خودم رو راحت کنم دیدم با لب تشنه و گشنه خدا رو خوش نمیاد مخصوصا که برای افطار، از اون باقلواهای زانو شل کن تبریزی گرفته بودم و نمی تونستم مساله به این مهمی رو نادیده بگیرم.
ح.ر:
برچسبها: طنز
نمی جوشید شعری شاعرش را کشت
به دست فقر، یونجه قاطرش را کشت
تمام مارها را خورد و افعی شد؛
-عصا- از فرط پیری ساحرش را کشت
برچسبها: دوبیتی
مي زند هر روز از ديروز لَه له بيشتر
«بلبلي برگ گلي خوشرنگ...» و چَه چه بيشتر
روستايي نه پريشان زادهاي شهري شده
آمده تا بين شاعرهاي مطرح بيشتر...
خسته، وامانده (صفات شاعر امروزه روز)
صورتي صاف و كمي ته ريش ... از ته بيشتر
زل زده درچشمهاي ليليِ اشعار خود
-صحنه اي مرسوم در قشر مرفه بيشتر-
خواب ردّ چشمهايش را زده بعد از دو روز
مثل خرسي كه زمستان است... يا نه بيشتر
عاقبت خود را تكاني داد ليلا لاي شعر
روسري برداشت، شاعر گفت: به به بيشتر...!
بيگمان پرسيد از شاعر چه اندازه مرا؛
دوست داري؟ با اشاره گفت از ده بيشتر
نيمه شب بر شانههاي شعر شاعر تكيه داد
صوت هِق هق بود يا برعكس قَه قه بيشتر!
برچسبها: غزل
یک شعر که صد شور کند برپا نیست
با اینکه شراب هست نیروزا نیست
امروز قرابهای پر از شعر زدم
هشیار شدم که درصدش بالا نیست!
برچسبها: رباعی
زندگي شايد شبيه جورچين باشد
پازلي كه مهره هايش آن و اين باشد
زندگي شايد براي لحظهاي بردن؛
دست، در سوراخهاي منخرين باشد
موشكافانه جهان را هِي مديريت؛
كردن و اين نوع كردن دلنشين باشد
با دو چشم باز، دل دادن به مردي كه
عينك اسفنديارش دوربين باشد
آدمي كه برهها را اسب ميداند
ديرسالي پشتشان در حال هين باشد
آدمي كه نصف او توي هوا مانده
آدمي كه نصف او زير زمين باشد
اين چه قادرحكمتِ تلخي ست نسل ما؛
زين به پشت و گاهگاهي پشتْزين باشد
حس تكليف شما گل ميكند وقتي
سنگ، توي سفرههاي هفتسين باشد
از بصيرت خارها گل ميشود آري
خاصّه، آن گل كه باغش در اوين باشد
هركه سردار است در سازندگي جايش
عاقبت در گوشهي حمام فين باشد
گربهي پير وطن در نقشه كز كرده ست
آه اگر اين گربه باز اندوهگين باشد
خون دل چيزي است كه هر روز بايد خورد
"هي فلاني زندگي شايد همين باشد"[1]
حسين رضويفرد
برچسبها: طنز
خرداد گذشتند همه از دم تیر
در صحنه نمانده است جز شاه و وزیر
شطرنج عزیز من فقط یک بازیست
ظلمی نشده به قشر آسیب پذیر!
برچسبها: رباعی
مجال نيست برادر براي سست شدن
حريف زفت ندارد سر ِ درست شدن
سبوس فقر، غني كرده بربريها را
چه باك از اينكه در اين كوره نان تُست شدن
دريغ باد زمينگير زندگي بودن
دريغ باد زماني اسير پست شدن
بسوز فسفر اين سمّ بيخيالي را
كه مغزپخت شدن به ز مغزشست شدن
در اين مصاف هر آنكس نشست باخته است
خيال آخر ما نيست جز نخست شدن
برچسبها: غزل
اين مقاله برای درج در هفته نامه بیشاپور تنظیم و در سايت شاعران پارسي زبان و روزنامه قدس نيز منتشر شده است.
شايد براي شاعري كه انبوهي شعرهاي مناسبتي و آييني سروده است سرودن شعرهاي عاشقانه سخت نباشد. او قبلا محبوبهايي نيمهآسماني- نيمهزميني در اشعارش خلق كرده است، اما شعر عاشقانه امروز لااقل براي لحظاتي ارتباطش را با آسمان قطع ميكند و يكسر زميني ميشود. تغزل در هر شكلش -مشروط بر رعايت شأن انسان- قابل ستايش است اما شراب تلخ آن سخت مردافكن است و از بيشمار شاعري كه مدعاي كسب چنين گوهري داشتهاند اندكشماري شعرشان در ناخودآگاه جمعي تاريخ و مردم رسوب كرده است. غزل نوقدمايي امروز كه روزهاي نوجواني خود را طي كرده است به خانهي قديمي خودش يعني مغازله و عشق ورزيدن برگشته و قدم در مسير تجربههايي گذاشته كه ميتواند در آيندهاي نه چندان دور، پيشنمونه يك سبك خاص تاريخي باشد؛ موفقيتهاي شاعران پير و جوان در آفرينشهاي زباني و فرمي سه دههي اخير خصوصا دههي هشتاد و جريانيافتن جديتر نقد و نظر در اين ميدان، گواه اين مطلب است. با اين مقدمه كوتاه اجازه دهيد در دفتر «هـ دو چشم» قاسم صرافان تورقي داشته باشيم.
براي كساني كه تجربه يكبار عبور از مميزي كتاب را داشتهاند فهم اين موضوع كه چرا اولين شعر كتاب «هـ دو چشم»، شعري متوسط و موضوعي است خيلي مشكل نيست. گرچه خوانش شعر قدرتمند بعدي –روح قبرستان- باعث خواهد شد تا مخاطب، فرصت خواندن و لذت بردن از كتاب را تا پايان از دست ندهد:
رد نشو از میان قبرستان، مردهها را تو بیقرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحهدار نکن
از قدمهای نرم تو بر خاک، تنشان توی قبر میلرزد
دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن
عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
مردهها خوابشان زمستانی است، زودتر از خدا، بهار نکن...
از ميان سي غزل و مثنوي كتاب ياد شده كه همگي ارزش خواندن دارند، حدود يكسوم غزلها با همين استحكام و رواني سروده شدهاند و اين تعداد شعر خوب در يك كتاب، قابل ملاحظه است. قاسم صرافان از دوازده وزن عروضي متفاوت در اشعارش بهره برده است و همين موضوع باعث ايجاد تنوع ريتمي و مانع از خستگي مخاطب در خوانش شعرها شده است. دوري از تنافر آوايي حروف و كلمات و رعايت هارموني واژگان نيز به رواني وزن دروني اشعار كمك رسانده است. وجه ممتاز شعر صرافان، در خلق تصاوير متفاوت و غير مرسوم در غزل عاشقانه است. استفاده از تم معشوق چادري و هياتي و مكانهاي مذهبي كه نتيجه منطقي زيستِ آييني و مذهبي شاعر است، در بين شاعران آييني نيز پديدهاي كمياب است. شايد با همين پشتوانه مذهبي بودن و اطمينان از اينكه مخاطب بر اين مطلب آگاهي دارد هست كه تغزل شاعر در شعرهايش گاهي رك و پوستكنده و جسورانه ميشود. اگرچه بايد بر اين نكته پاي فشرد كه غزلهاي با تمايلات كامجويانه در آثار بزرگاني چون سعدي بسيارند و اين ركود غزل با درونمايهي عشق زميني تا سالهاي اخير و شايد زيادهروي برخي نوشاعران در بكارگيري ناشيانه تعابير تنانه و اروتيك و مهمتر از همه، نابردباري مميزان شعر و انديشه است كه گاهي باعث ايجاد نوعي سوء تفاهم در جامعه ميشود. برگرديم به شعرها:
صرافان در شعر روح قبرستان از چند آرايه ادبي و صنعت بديعي، يكجا سود جسته است. آرايش بياني شعر صرفا در محور افقي نيست بلكه ارتباط معنايي و روايي عمودي، مخاطب را تا پايان شعر درگير ميكند. شاعر با هوشمندي در انتخاب و شكار صحنهي دراماتيك گذشتن يك دخترخانم چادري از كنار قبرها و فاتحهخواني عاشقانه وي، موفق شده است شعر خود را در دل مخاطب جا كند. كشيده شدن چادر بر روي خاك در بيت اول و شاعري كه ظرف حلوا را بدست گرفته و با معشوق روبرو ميشود و جاخوردن شاعر از اين صحنه به غناي اين فضاي دراماتيك كمك ميرساند.
ظرف حلوا به دست میآیم، چای و خرما به دست میآیم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟ روح من! از خودت فرار نکن
صرافان در پنج غزل «روح قبرستان»، «قطار»، «عشق هياتي»، «بانوي قشم» و «كار دستي» بطور ويژه و در حدود ده غزل ديگر كه نمونههايي از آنها در پي ميآيند به خوبي نشان ميدهد كه بر زبان غزل امروز تسلط دارد و مهمتر از آن فضاي عيني و تجربي «خود» شاعر را به تصوير ميكشد. عدم رعايت همين قاعده و گاهي هم سادهانگاري در فراخواندن تشبيهات و استعارهها باعث شده است مابقي غزلها و دو مثنوي زيبا اما متوسط كتاب در سطح و بيحادثه باقي بمانند مثل ابيات:
پري كه بود، دري بود رو به وسعت عشق
و سيب سرختري بود، دست قسمت عشق...
***
در روشني ماه هويدا شده دريا
مهتاب به او آمده، زيبا شده دريا...
ساخت و پرداخت فضا در شعرهاي درخشان صرافان را قبلا در كارهاي معدودي از شاعران جوان، به خوبي سراغ داريم با اين تفاوت كه در اينجا به جاي فضايي سنتي و بومي يا روستايي، بطور غالب با فضايي مذهبي گاه با المانهاي مدرن همچون ماشين و قطار مواجه ميشويم. جنبههاي دراماتيك ياد شده را در شعرهاي ديگر صرافان نيز ببينيم:
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکهای از ماه...
پا شدی و شبیه من پا شد
از لب داغ استکان هم آه
***
هم تبسم داشت بر روی لبش هم حرف میزد
با وقاری سر تکان میداد و کمکم حرف میزد
مجری برنامه بود اما به جای واژههایش
چشمهایش با تمام قلب آدم حرف میزد...
شرم گاهی سرختر میکرد برگ گونهاش را
هول میشد گاهی، اما باز محکم حرف میزد...
***
آهوي گردنبند او آواره مي شد
در خلوت پيراهنش از بي قراري
***
طعم لبخندهای شیرینت
لحن نازك، نگاه سنگينت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
آخرش کار میدهد دستم
در بيت اول از شعر روح قبرستان تكيهكلام عاميانه « جريحه دار شدن غرور»، آشناييزدايي شده و عبارت «جريحهدار كردن روح» از آن اختيار شده است. همينگونه بازيهاي معنايي را در غزل «دردانهي جلفا» ببينيم:
در نصف جهان، ماه كليسا شدهاي پس
هم اهل حسابي تو و هم اهل كتابي
يكي از روشهاي ديگر آشناييزدايي از كلمات و مفاهيم معمول، استفاده از متناقضنما است. اين مهم در شعرهاي صرافان گاهي به خوبي اتفاق افتاده است:
عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
***
روسري را طرح لبناني ببندي يا نبندي
زلف بر صورت بيفشاني، نيفشاني قشنگي
***
تا اينكه از كرانهي خوابي قشنگ و سبز
دير آمدي چقدر ولي ناگهان چه زود-
***
اینجا همیشه منظره بر عکس قصههاست
دریا پر از مسافر و ساحل پر از پری
همينطور است استفاده بهجا از صنعت جناس و واژ آراييهاي دلپذير:
به خودش هی امید داده کسی روبروی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده، مرد را پیش مرده خوار نکن
***
دختر خاني ولي خانم مگر ما دل نداريم
گاهگاهي كوزهآبي از قناتي هم بياور
***
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
شاعر در برخي تكبيتها هنرنمايي كرده است و تصاويري بدست داده كه زيبا و زينتي هستند. تصاويري كه تا سالها ميتوانند زيبا بمانند. اما چقدر ميتوان مطمئن بود كه ذائقهي مخاطب در همين حد باقي ميماند. شاعر چارهاي جز تجربه و ورود به اين آزمون و خطا را ندارد. اما شكي نيست شعرهايي كه به يك تكبيت، بند هستند در گذر زمان آسيبپذيرند و تاريخ انقضاء، آنها را تهديد ميكند مگر اينكه مكاشفهاي صورت پذيرفته باشد يا از آركيتايپي جمعي يا قومي سخن رفته باشد كه ريشه در خاطرهي مردم دارد و در گذر زمان جزئي از ادبيات يا ضربالمثل عوام يا جامعه ادبي شود. در يك كلام براي ماندگار شدن يك شعر، زيبايي و صميميت شعر گاهي ميتواند شرط لازم تلقي شود اما شرط كافي آن چيزي نيست جز شاعرانگي و به قول فرماليستها ادبيت يا شعريت شعر. در مورد شعرهاي صرافان شايد اندكي عمق بخشيدن به ارتباط پنهان تصاوير باهم، موجب ماندگارتر شدن اشعار گردد. غير از ابياتي كه پيش از اين اشاره شد ابيات زير نيز صميمي و درخور هستند:
رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است
***
تا پلک میزنم به هم از راه میرسي
تا پلک میزنی به هم از حال میبری
***
کار چشمان تو این بود که بازی بدهند
وسط عشق چه چرخ وفلکی داری تو!
***
خرمنی در زیر چادر داشت خاموش و معطر
رازداري كه فقط با یار محرم حرف میزد
قاسم صرافان عملا در قلمرو فرم خطر نكرده است و مقيد به اصول كلاسيك و قدمايي است. حتي محذوف شدن حروف و كلمات در خوانش شعر كه در غزل امروز به تواتر يافت ميشود و به مخاطب اجازهي سفيدخواني ميدهد را از نظر دور داشته و تنها در سه مورد (ضمن حفظ ملاحت كلام خود)، دست به فرارويهايي فرمي زده است كه به وفور مسبوق به سابقه است:
بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
و در جايي كه رديف غزل "مانده بود" است در بيت آخر چنين ميسرايد و مورد سوم نيز به همين صورت:
ديرآمدي و بي تو جواني كه نيمه شب
در خواب سرگذاشت به زانوت،... رفته است
بنابراين گوهريترين دريافت از عاشقانههاي قاسم صرافان را بايستي فارغ از بحث فرم و بازيهاي آن كه صد البته عليالاغلب زودگذر و ناديرپايند، در خلق تصاوير جديد، اضافات تشبيهي و استعاري دلنشين و وحدت رويه مفهومي دانست. برجستگي ديگر شعرهاي خوب اين شاعر، بهرهمندي از طنز و مضمونپردازيهاي طنزآميز است؛ رويكردي كه نه تنها در شعرهاي عاشقانه بلكه در شعرهاي آييني هم باعث استحكام، رواني و مقبوليت عام شعر ميشود، چنانكه موفقيت برخي شعرهاي آييني مرحوم سيد حسن حسيني مرهون چنين كاركردي است. اينكه شاعر نسبت به ديگر عاشقانهسراهاي جوان در كجاي گود ايستاده است را بايد به گذر زمان و انتخاب مخاطب سپرد و نبايد فروگذار نمود كه قاسم صرافان با وجود تجربه موفقش در شعر آييني، اولين تجربه انتشار آثار خود را در ميدان شعر عاشقانه سپري ميكند؛ تجربهاي كه ميتوان حدس زد در آيندهاي نه چندان دور، به روزهاي روشني پيوند خواهد خورد.
هـ دو چشم – عاشقانه هاي قاسم صرافان – نشر فصل پنجم – چاپ اول - 1391
حسين رضوي فرد
بهار ۱۳۹۲
برچسبها: نقد کتاب