شعرای محترم؛ رعایت کنید!!

الان که بابای سه پسر شده ام می فهمم حقم بود. حتی اگر محکم تر هم می خوردم باز هم حقم بود. باید آن پس گردنی را می خوردم! گاهی برای تربیت راهی جز پس گردنی نیست. حتی اگر بچه دلیلش را نفهمد، باز هم باید پس گردنی بخورد؛ بالاخره یک روز مثل من بابا می شود و می فهمد شعر خواندن پس گردنی دارد!

ماجرای پیچیده ای نداشت. در عالم نوجوانی سر کتابخانه ی پدر بزرگوار رفتم. کلیات یگانه ی تاریخ ادبیات، سعدی(علیه الرحمه) را برداشتم. به غایت قدیمی بود. می خواندمش که ناغافل سوزشی را پشت گردنم حس کردم. تا به خود آمدم کتاب هم دستم نبود؛ و پدر که کتاب به دست، نگاهی تند به من داشت. با تحیر و تاکید گفتم: سعدیه! نگاه پدر آنقدر جدی بود که حتی جرات نکردم سوال کنم! گفت: به درد تو نمی خورد!

در دوران جوانی فهمیدم در نسخ قدیم محتواهای هزلی به سعدی بزرگ منتسب است که برای خواندنش می بایست هشدار +25 سال را مدنظر قرار داد؛ اما الان که بابا شده ام می دانم دلیل آن پس گردنی، هزلیات هم نبود! جناب سعدی که هیچ؛ گزافه نیست اگر همه ی کتاب های شعر عارفانه_عاشقانه +16 اعلام شود!

رفقا! این چه کاری است، انجام می دهید؟! فرض کنید شنوده عاقل نیست؛ خودتان رعایت کنید! فکر کنید خانواده رد می شود. اصلا" بابایی را تصور کنید که نمی تواند جواب سوال های بچه اش را بدهد! حالا حضرات شعرای قدیم یک شعرهایی گفتند؛ شما نگویید! هر شعری نگویید! ماجرا را بخوانید! به من حق می دهید شاکی باشم!

رادیو پیام در ماشین روشن بود و تصنیف نوستالژیک "حیلت رها کن عاشقا" در حال پخش بود. غرق در همنوایی با شهرام ناظری بودم که پسرم پرسید: بابا این چرا حرف زشت می زنه؟ من{با حیرت}: حرف زشت؟ پسرم: آره دیگه. هی میگه دیوانه شو ، دیوانه شو. من {با خونسردی}: آهان. باباجون این دیوانه شو با اون دیوونه که بچه های بد می گن فرق داره. پسرم: چه فرقی داره؟ من{با کلی من من و فکر}: ببین بابا؛ دیوانه اینجا یه اصطلاحه. پسرم: اصطلاح یعنی چه. من{در حالت در گل گیر کرده}: بابا؛ یعنی. . . یعنی . . .{چی بگم خدایا} یعنی کلمه ای که هرجایی یه معنیی میده. پسرم: یعنی دیوانه اینجا یه معنی دیگه می ده؟ من{پیروزمندانه} آفرین بابا. بعله. اینجا معنی بد نمی ده. پسرم: خب چه معنی میده؟ من{وارفته}: اینجا شاعر میگه "کلک نزن رفیق؛ شاد و خوشحال باش" {آخه چی بگم به تو بچه} پسرم: آهان. فهمیدم. {وای که الان میدونم این فهمیدنش را می ذاره دقیقا" توی یه جلسه ی رسمی به یه آدم حسابی خرجش می کنه و آبروریزی می کنه}

برای خاتمه ی بحث، موج رادیو را عوض کردم؛ صدای محسن چاوشی پخش می شد. امان از وقتی قرار باشد بدتر از قبل گیر بیفتی. "آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ" آنقدر ریتم و ضرب آهنگ تصنیف تند بود که همه را متوجه خود کند. تا رسید به مصرع "از پا و سر بریدی، بی پا و سر به رقص آ" و چند بار تکرار کرد"ای خوش کمر به رقص آ" پسر بزرگترم پرسید: بابا رقصیدن کار خوبیه؟ من{با حالتی مشفقانه} باباجون؛ این منظورش چیز دیگه ایه. اینجا برقص یه اصطلاحه. یعنی شادی کن. پسر کوچکتر:{انگار کشف بزرگی کرده} پس برقص همون معنی دیوانه رو می ده. من{در حالت هنگ کرده} نه بابا. اون یه چیز دیگه اس. . .{در همین حین شبکه ی رادیو را عوض کردم و ادامه دادم} ول کنین بابا. وقتی بزرگ شدین می فهمید. اینا حرفاشون پیچیده اس. الان شما نمی فهمید. صدای غرغر بچه ها را شنیدم. با هم می گفتن: ما که می فهمیم چی میگه. خودت گفتی هر دوتاش معنی شادی و خوشحالی میده.

نمی دانم چرا تصور می کردم با تغییر شبکه نجات پیدا می کنم. گردش موج، روی رادیو فرهنگ توقف کرد. خبری از موسیقی نبود. کارشناس محترمی داشت درباره شعر معاصر خطابه ی عالمانه ای می کرد و به ناگاه وسط آن بحث سنگین، به عنوان شاهد مثال شعری خواند. "وحشی شده ام تا ز تو جامی بستانم" پسرها انگار آماده بودند من را گیر بیندازند{هر دو با هم}: وحشی شده؟؟ یعنی چی؟ من{ظفرمندانه با حالت کشتی گیری که زیر دو خم رقیبش را گرفته} هه هه. بابا جون! اینجا وحشی اشاره به اسم شاعر داره. پسرها قاه قاه خندیدند و اسم وحشی را دست انداختند و من خوشحال از اینکه بالاخره جواب یکی از سوالات ادبی بچه ها را دادم. کارشناس محترم در ادامه شعری خواند که مطلعش این بود: "عاشقی جرم قشنگی است گرفتارم کرد"  و رسید به این مصرع که "بوسه ای از لب تو شهره ی بازارم کرد". کلا" رادیو را خاموش کردم. خدا را شکر بچه ها هنوز درگیر همان اسم وحشی بودند.

حالا می فهمم آن پس گردنی حقم بود. واقعا" چطور می شود معنی مستی و جنون و شراب و عشق و لب و بوسه را به بچه فهماند؟

                                               ********************

پ.ن.م: این مطلب طنز را سه ماه پیش برای نشریه ی قمپز نوشتم و امروز که بر اثر اتفاقی وبلاگ را مرور می کردم افسوس خوردم که رسانه های جذاب جدید، چطور مرا از وبلاگ نویسی و مخاطبین دوست داشتنیش دور کرده است.

بیچاره وبلاگ ها؛ خیلی زود قربانی تنوع گرایی دنیای مدرن شدند!

در زمانه ی روحانی متشکریم، سختی زور دارد!!

عکس های توزیع بی تدبیرانه ی سبد کالا آن هم در سال 1392، من را یاد ایام کودکی و نوجوانی در دهه ی 60 انداخت. یاد سال هایی که همه چیز صفی بود. از شیر و کره و پنیر گرفته تا مرغ و تخم مرغ و شوینده ها و هر جنس خوراکی پر مصرف دیگر!

اینکه صف های امروزی چرا اینچنین بر همه گران تمام شده که حتی رییس جمهور محترم را به معذرت خواهی وادار می کند، خود مسئله ای است؟ مطمئنا" هضم شدن در خوشی های عصر جدید فراموش مان نکرده که "صف" چه نقش مهمی در پر کردن اوقات روزمره ی ما داشته و دارد! هنوز هم عادت داریم در عصر ارتباطات برای انجام کمترین کار اداری –که با کارمند جماعت طرف حساب هستیم- در صف و انتظار بمانیم!  

یادم می آید یکی از روزهای حوالی سال 1370 بود. خبر آوردند توی یکی از کوچه های زنبیل آباد گوشت منجمد می دهند. ساعت 2 ظهر پدرم، من و سه تا از بچه های همسایه را به آنجا برد. جلوی ما شاید 40-50 نفر بودند که معلوم بود از صبح منتظر مانده اند. کوپن به دست سه ساعت ماندیم تا گوشت گاوی خارجی آمد و 4-5 کیلو سهم هر کدام از ما شد. گوشت یخ زده ای که امروز مفت هم بدهند غالب مردم مصرف نمی کند!

از این دست خاطرات زیاد هست. البته در هیچ کدام از صف ها نه کسی کشته می شد و نه متهم به بدبختی و فلاکت می شدیم و نیز هیچ وقت صف های مان تیتر رسانه های خارجی نشد! حتی ذهنیت بد و تلخی نیز ته ذهن مان از صف های طولانی تمام نشدنی نداریم! پس چه شد سبد کالای دولت دکتر روحانی چنین بازتاب وسیعی یافت؟

 شاید به این خاطر که در سال 1392 نمی دانیم چرا باید برای چند جنس بونجول خارجی دوباره در صف های تحقیرآمیز بمانیم! نمی دانیم برای چه باید سختی بکشیم!؟ از اول انقلاب می دانستیم انقلاب مان پر هزینه خواهد بود. می دانستیم انقلاب مان منافع مستکبران و زورگویان عالم را به خطر انداخته و شرشان دامنگیرمان خواهد شد. در زمان جنگ می دانستیم داریم با شرق و غرب عالم می جنگیم. می دانستیم کشور در تنگناست. برای مان می گفتند اسلام با فداکاری و استقامت قله های دنیا را فتح کرده و می کند. بعد باور کردیم برای ساختن ایران هر تحریمی را می شود گذراند. دل مان به پیشرفت ها و گشایش ها خوش بود و ایمان داشتیم روزی کمر آمریکای جنایت کار را خواهیم شکست. عمیقا" باور داشتیم خودمان یک قدرت تاثیرگذار جهانی هستیم.

باز هم دوست دارم از گذشته بگویم! ما سال 1360 از شیراز به قم آمدیم. به خوبی به یاد دارم در ایام بمباران موشکی –که قم یکی از شهرهای هدف صدام جانی بود- پدرم نمی گذاشت در سفرهای تابستانی زیاد شیراز بمانیم! می گفت: "نباید شهر خالی شود. نباید دشمن احساس کند ما از بمبارانش ترسیده ایم و شاد شود!" جز مواقعی که در شیراز یا چند باری مشهد مقدس بودیم حتی یک شب را به یاد ندارم که بیرون از خانه خوابیده باشیم! آن زمان هر تحرک و فعالیتی حتی چرخیدن در شهر و یا حرم رفتن هم دلیل سیاسی-اجتماعی داشت! حرم می رفتیم تا غیر از زیارت و دعا، دیگران را از بودن و ماندگاری مان دلگرم کنیم!

غذا خوردن مان هم ایدئولوژیک بود! یک مسئله ی طبیعی بود که یک کالا مدتی نباشد! می دانستیم برای چه نیست. مثلا" به یاد دارم "کره" یافت نمی شد! گاهی در کوپن ها کره می دادند که خوراک یک هفته مان بود. توی خانه ی ما "کره" سهمیه بندی بود! هر کس می توانست سهم خود را یه روزه بخورد می توانست یک هفته ای بخورد! باور عمومی این بود که برای رسیدن به آرزوهای بزرگ و آرمان های والا باید سختی کشید و صبر کرد. می دانستند شکوه و شکایت دل دشمن را شاد می کند.

پس بر ما چه گذشته است که در سال 1392 سختی و نداری به کنار، از ایستادن در صف نان هم خون مان به جوش می آید؟ جواب ساده است؛ زمانی برای مقاومت و استقامت دلیل داشتیم اما امروز چه؟ اصولا" برای چه باید نداشته باشیم؟ برای چه باید سختی بکشیم؟

واقعا" امروز برای چه باید سختی بکشیم؟ وقتی قرار است سردمداران آمریکا مودب و منطقی بخوانیم. وقتی می خواهیم انقلابی حرف نزنیم که خدای ناکرده یکی از کشورهایی که قدرت جهانی می خوانیم شان، ناراحت شوند. وقتی در جواب دادن به یاوه گویی های تحقیرآمیز مداوم غربی ها محافظه کاری می کنیم. وقتی از گفتن صریح غاصب و نامشروع بودن رژیم صهیونیستی ابا داریم و راحت سر یک میز مشترک با آنها می نشینیم. وقتی قرار نیست بلند پروازی کنیم. وقتی علم بومی مان را اکسید می کنیم، پلمپ می کنیم که دیگران ازمان راضی شوند. وقتی دیگر هیچ دشمن و بدخواهی نداریم و با همه دنیا در یک جبهه قرار داریم! وقتی تحریم ها شکسته و بازرگانان برای آمدن به ایران صف کشیده اند؛ چرا باید باز هم سختی بکشیم؟؟  واقعن زور ندارد؟!

پیامی که این روزها از کلام و رفتار مسوولین برداشت می شود این است: هدف از هر گفتار و کرداری راضی نگه داشتن قدرت های جهان است تا تن و شکم و اقتصاد روزمره مان به سختی نیفتد، پس همه با هم پیش به سوی رفاه روز افزون!

 برای ملتی که نمی خواهد قله های دنیا را فتح کند؛ برای ملت بی آرمان بی دشمن، سختی زور دارد! وقتی با کسی نمی جنگیم؛ وقتی کسی با ما نمی جنگد، پس چرا غرق در رفاه نباشیم؟! بهانه ی دولت قبل هم چند روز دیگر بی اثر می شود! از فرداست که سیل مطالبات بی پایان به سوی دولت بی آرمان بی دشمن روانه شود.


پ.ن.م: این مطلب را به درخواست دوستان خلاق و انقلابیم در نشریه هابیل نوشتم ولی احتمالا" آن نشده که آنها می خواستند! قرار بود در این نوشتار پسران امروزی از پدران دیروزی شان بگویند. من از گذشته نوشتم ولی مصادیق پدرانه اش کم رنگ شد!

سوت و کف اهالی هنر کلا" چند؟!

نمی دانم چه حکمتی است که غالب اصحاب قدرت با هر گرایش و روحیه ای به نحوی دوست دارند خود را همراه، ملازم و دوستدار هنرمندان نشان دهند؛ حتی اگر اعتقادی به این عرصه نداشته و ندارند!! نیاز نیست به انتخابات ها و عکس های بازیگران و ورزشکاران با کاندیداها اشاره کنم؛ فقط کافی است به رفتار روسای جمهور و اطرافیان شان با هنرمندان نگاهی بیندازید!

کار این قدر شور شد که دکتر احمدی نژاد برای تبلیغ کاندیداتوری رفیق شفیق شان جناب مشایی با بازیگر پیشکسوت جناب انتظامی راهی وزارت کشور می شود! و جناب دکتر روحانی -که سابقه ای طویل در احزاب راست آن زمان و اصولگرای این زمان دارد- به کل منکر هنر ارزشی و غیر ارزشی می شود!  

جلسه ی دیدار هنرمندان با ریاست محترم جمهور و متعاقب آن جشنواره ی جام جم صداوسیما و اینک افتتاحیه ی جشنواره ی فیلم فجر مرا به فکر انداخت. چه رازی در علاقه ی سیاسیون به اهالی هنر است که حاضرند برای خوش آمد آنها و جلب محبت و محبوبیت شان، بر خلاف عقاید خود سخن بگویند!؟ این سوت و کف اهالی هنر کلا" چند؟؟ 

جالب ماجرا این جاست که این گرامی هنرمندان نیز وظیفه ی مجلس آرایی خود با هر دولت و سلیقه ی سیاسی را به خوبی انجام می دهند. در مجالس جناب خاتمی مداح هستند و هنرنمایی می کنند. از دکتر احمدی نژاد پول می گیرند و هنر بیرون می ریزند و در ملازمت حجه الاسلام روحانی خطابه ها سر می دهند و زین پس شاهد هنرآفرینی شان خواهیم بود!

برخی از آنها شاید در برهه هایی غر بزنند و گلایه هایی داشته باشند ولی خوب آیین ماهی گیری را از هر آبی بلندند!

هر چه فکر می کنم نمی توانم به عدد یک دست اسم در اهالی سینما به یاد بیاورم که از سفره ی لایتناهی اهالی سیاست متمتع نشده اند یا به اعتراض دوره ای را انزوا پیشه کرده اند! همیشه بوده اند و همیشه ساخته اند! البته این نکته زیاده عجیب نیست؛ وقتی دست دهنده ای هست، چرا نگیرند! 

عجیب آنجاست که متولیان حکومتی بدون توجه به اصول و ارزش ها، امتیازهای حکومتی را بذل و بخشش می کنند. کدام جشنواره ی غربی خارج از اصول و ضوابط خود جایزه می دهد؟ کدام فیلم غیر متعارفی را اجازه دیده شدن عمومی می دهند؟ آن وقت بسیار دیده شده که جشنواره ی فیلم فجر ما -که به نام انقلاب اسلامی متبرک است- در ایام جشن عمومی مردم از فاسدهای زمان طاغوت و معاندهای امروزی تجلیل می کند!

از این شلختگی فرهنگی چه کسی بهره می برد؟ بدون تردید جواب این است: دو رویانی که شام شان را در این مجلس می خورند و سینه شان را در دیار دیگری برای اغیار می زنند! و در این میان ظلم همیشگی است که بر هنرمند متعهد، مردمی و بی حاشیه می روند! آنها باید بسوزند و بسازند که شاید برای حرف های شان فرصتی به آنها داده شود! اینجاست که باید گفت مظلوم هنرمند واقعی!

درست است که عرصه ی فرهنگ و هنر به سختی عرصه ی سیاست نیست و نباید باشد! صحیح است که با هنرمند می بایست با ملاطفت و مهربانانه برخورد کرد ولی مهربانی با شلختگی و وادادگی فرهنگی زمین تا آسمان فرق دارد! و آنچه امروز با آن مواجهیم از شلختگی هم گذشته است! 

آقای دیپلمات؛ مردم کشورت را باور کن

در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری سال 76 روزنامه سلام متن ناقصی از مذاکرات خودمانی محمدجواد لاریجانی با نیک براون -از مدیران کل وزارت خارجه ی انگلیس- را منتشر کرد که در آن رای آوری آقای ناطق نوری را به نفع غرب و جناح چپ را افراطی عنوان کرده بود. معدود روزنامه های جناح چپ آن زمان، با هجومی بی سابقه این مذاکره ی را به رسوایی سنگینی برای رقیب تبدیل کردند و ضربه ی جبران ناپذیری به مدافعان کاندیداتوری جناب ناطق نوری وارد کردند.

لاریجانی بارها در مصاحبه های مختلف به دفاع از خود پرداخت و این گفتگوی خصوصی را برای محک زدن براون که قرار بوده سفیر انگلیس در ایران باشد عنوان کرد.

صحیح است که عرصه ی دیپلماتیک مملو از محرمانه ها و گفتگوهای خصوصی است و عجیب نیست که دیپلمات ها با نزدیک شدن به مقام های سایر کشورها اطلاعات دقیق تری از منویات و برداشت های آن کشور پیدا کنند و نیز باید اذعان داشت که جناح چپ از حربه ی زشتی برای آسیب زدن به رقیب استفاده کرد ولی افکار عمومی هیچ گاه نتوانست درد دل ها و حرف های دوستانه ی دکتر جواد با یک مقام انگلیسی را فراموش کنند!

ظهور پدیده ای به نام اسنودن -که میلیون ها سند محرمانه از مذاکرات خصوصی و محرمانه را منتشر کرد- به خوبی نشان می دهد که خصوصی ترین و محرمانه ترین گفتگوها هم ثبت می شود و از طرف تحلیل گران مورد استفاده قرار می گیرد. توهم است که فردی در عرصه ی دیپلماتیک تصور مخفی ماندن حرف هایش را داشه باشد و نهایتا تاریخ در مورد تک تک جملات رد و بدل شده مطلع و قضاوت خواهد کرد.  

 در این فضا --که حتی گفتگوهای خودمانی منتشر می شود- محرمانه عنوان کردن تعهدات رسمی ایران در مذاکرات هسته ای از طرف وزیر محترم خارجه به غایت عجیب و باورنکردنی است! جناب دکتر ظریف در نشست خبری اعلام می کند: توافق اخیر شفاهی بوده و برای پخش در عموم نبود!! بلافاصله بعد از این سخن عجیب وزارت خارجه ی آمریکا و متعاقب آن آژانس انرژی اتمی متن توافق نامه را منتشر کردند.

در این کوتاه بنای نقد جزییات توافق با غرب را ندارم ولی این رویکرد بد که مکررا" توافق و تعهدات عملیاتی را از زبان دشمن می شنویم اتفاق تلخی است.

نمی دانم نامحرم فرض کردن مردم ایران چه دلیلی دارد؟! وقتی مقامات غربی به صراحت اعلام می کنند ریز توافقات را حتی با دشمن مستقیم ما رژیم صهیونیستی چک می کنند و در اولین زمان متن مذاکرات را عمومی می کنند چه دلیلی دارد که وزارت خارجه از انتشار رسمی توافقات اجتناب می کند؟

ظاهرا" اینکه چه درهای گرانبهایی -که حاصل سالها سختی و مرارت ملت ایران است- در عوض چه امتیازهایی تقدیم شده موضوع دوم است. اول باید به آقایان ثابت کنیم آقایان بر سر ارث پدری که مذاکره نمی کنند. حق همه ی مردم ایران است که بدانند چه می گذرد! 

نفوذ فرزندان خمینی

1. تماس تلفنی رییس مستفعی مجلس عراق به دکتر علی لاریجانی و درخواست کمک از ایران برای حل بحران استان الانبار اتفاق ساده ای نبود. با حداقلی از اطلاعات عمومی هم می توان دانست عمق جدال دشمن شادکن شیعه و سنی در جای جای کشورهای اسلامی عامل چه خونریزی هایی شده است. اما در این تماس تلفنی کمترین مسئله توجه به مذهب و اختلافات مذهبی است.

تماس رییس سنی مذهب مجلس عراق مهم است ولی مهم تر از آن درخواست یک مقام عراقی از یک مقام ایرانی برای کمک به آرامش در عراق است. عراقی های موافق و مخالف ایران می دانند برای حفظ ثبات و آرامش محتاج همسایه ی بزرگ تر هستند!

آمریکا به عراق حمله کرد تا مستعمره ای جدید برای خود ایجاد کرده و محاصره ی ایران را تکمیل کند؛ غافل از اینکه فراتر از جنگ خونین هشت ساله و کینه ی انباشته ی حاصل از آن ارزش های مشترک ایرانیان و عراقی ها و قدرت نفوذ ایران باثبات همه ی معادلات آمریکا را بهم خواهد زد.

اینکه تصور کنیم عراق امروز تحت استیلای جمهوری اسلامی است گزافه نیست! کافی است نگاهی به موضع عراق نسبت به سوریه، عربستان، تکفیری ها و . . . بیندازید تا ببینید در صف بندی جهان عراق به ایران نزدیک تر است یا آمریکا!

2. دیدن تصاویر رشک برانگیز عزیمت میلیونی عاشقان حسین (علیه السلام) به کربلا در اربعین به همان اندازه مایه ی غم و دلتنگی برای بی توفیق های جا مانده بود که شوق و شعف وصف ناشدنی ناشی از تجمع عظیم شیعیان جهان ذیل پرچم اباعبدالله را باعث می شد.

هر بار که به همت صداوسیما تصاویر راهپیمایی میلیونی شیعیان به سمت کربلا را می دیدم بر خود و توفیق نداشته ام افسوس می خوردم ولی شکوه این راهپیمایی شورانگیز چنان بود که خدا را بابت باز شدن این باب جدید شکر می گفتم. بدون شک این تجمع حسینی فرصتی تازه برای اعتلای شیعیان است.

باید برای فرصت سازی از این رویداد بزرگ فکر کرد. به جد باید مراقب بود فرقه سازی استکبار برای مسلمین به درون شیعیان کشیده نشود. خطرناک است که با رقابت های کاذب دفاتر مراجع عظام تقلید و خود مرجع پندارها این معاشقه ی بزرگ با حضرت عشق به جدلی اختلاف ساز تبدیل شود.

راهپیمایی عظیم اربعین به همان میزان که فرصتی تاریخی برای شیعه است و باید از آن استفاده کرد، توجه کینه داران اهل بیت را هم به خود جلب می کند که باید با هوشیاری از آسیب ها ممانعت کرد.

3. عزیزی از اقوام که سابقه ی چندین سال اسارت در زندان های صدام ملعون را داشت تعریف می کرد که یکی از زندان بانان همیشه شعار صدر انقلاب جمهوری اسلامی را مسخره می کرد. می گفته "مگه انقلاب تون گوجه و خیار ه که می خواید صادرش کنید" خیلی دلم می خواهد امروز طرف را ببینم!!

عکس های رفقا از سفرشان به کربلا را که می دیدم و داستان سفرشان را که می شنیدم معنی صدور انقلاب خمینی را می فهمیدم. فرزندان خمینی با عزت و احترام به خانه های عراقی ها پا می گذاشتند! انگار نه انگار دو دهه پیش جنگی خونین بین طرفین بوده است!

دو دهه پیش می خواستیم کربلا را فتح کنیم. امروز با عزت به خانه خانه ی کربلایی ها می رویم! قدر انقلاب را بدانیم!    

دولت دکتر روحانی هم تسلیم فیلترینگ شد!

1. کاری که وایبر و وی چت و واتس آپ با وبلاگ من کردند قوم مغول با ایران نکرد! چنان خراب شبکه های ارتباطی جدید شدم که از "سه الف" عزیز غافل شدم.

2. تقریبا می توانم بگویم تمام رسانه های جدید از فیس بوک و گوگل پلاس گرفته تا وایبر و وی چت و اینستگرام و قس علیها را آزموده ام؛ معترفم هیچ کدام ارزشمندی وبلاگ را نداشته و ندارند ولی چه می توان کرد که وبلاگ هم به نوعی دچار مرور زمان شده و بحران مخاطب دارد! سخت است باور کنیم عمر پدیده ی جذابی چون وبلاگ هم دارد طی می شود و باید دچار رسانه های شد!!

3. با همه ی این اوصاف، هیچ وقت بنایی برای عبور از وبلاگ نداشته و ندارم. وبلاگ برایم وسیله ای جهت ارتباط با مخاطب فرهیخته و با حوصله بوده و هست ولی این گلایه را هم متولیان سرویس های وبلاگ فارسی دارم که چرا هیچ خلاقیتی برای حفظ مخاطب به خرج نمی دهند؟؟ گویی از سر شکم سیری نیازی به اضافه کردن قابلیت های جدید نمی بینند! همین "بلاگفا"ی عزیز ما سالهاست در همین سطح و قابلیت باقی مانده است!

4. دولتی که مدعی لزوم رفع فیلتر فیس بوک بود، امروز به فیلتر "وی چت" رضایت داد! تازه امروز در شرایط آرامش مطلق سیاسی به سر میبریم نه فتنه و لشکرکشی خیابانی!! ظاهرا منفعت های اقتصادی اپراتورهای تلفن همراه بر ایده های آزادمنشانه ی دولتمردان غلبه کرده است. حال سوال این جاست که فیلتر آیا راه خوبی برای کنترل ارتباطات اجتماعی است؟

5. فیلتر "وی چت" اقدام نوینی است! تا امروز فیلترینگ متوجه سایت ها بود اما اینکه نرم افزارها به جرگه ی فیلترینگ افزوده شده جدید و تازه است. بدون شک این فیلترینگ فقط باعث توسعه ی استفاده از فیلترشکن های آن ور آبی می شود. البته رفع فیلترینگ آن احتمالا به زودی به شعارها و فیلم های انتخاباتی کاندیداها راه پیدا می کند! مثلا تصور کنید کاندیدایی را که در فیلم تبلیغاتی خود بعد از سوار شدن به ماشین شاسی بلندی بگوید من وی چت را دوست دارم! یا بگوید عجب نرم افزاری است این وایبر!

5.در راهپیمایی 22 بهمن سال پیش چه طومارها که بر علیه سرویس تماس تصویری رایتل راه انداخته نشد. تا جایی که برخی از آیات عظام تقلید را هم به واکنش تند برانگیخت. مومنین حق داشتند از ورود این قابلیت جدید که می توانست هنجارهای دینی را خدشه دار می کرد نگران باشند ولی هیچ کدام به این فکر نکرده بودند که سرعت تحولات رسانه های ارتباط جمعی چنان سریع است که مخالفت های احساسی نمی تواند مانع دسترسی عمومی شود. هنوز چند ماه نگذشته بود که چندین و چند نرم افزار به تلفن های همراه اضافه شد که به سهولت و به طور رایگان امکان ارتباط تصویری را فراهم می کرد.

سرعت تحولات روز به روز اضافه می شود و بدترین تصمیم همان ساده ترین راه یعنی فیلتر کردن است! جالب است که تمامی ارگان های فرهنگ ساز نسبت به این رسانه های نوین غریبه ی غریبه هستند و بدیهی است ساده ترین راه برای شان پاک کردن صورت مسئله ای باشد که هیچگاه پاک نمی شود.

پیشتر هم عرض کرده بودم؛ معتقدم فیلترینگ فقط به جماعت بی قید و معارض کمک می کند. راه اساسی عبور از فتنه ی رسانه های نوین فعال کردن عامه مردم متدین، انقلابی و میهن دوست و آموزش آنها است. 

معنی اصطلاح مردم "حاضر در صحنه" که فقط برای حضور در خیابان ها نیست!!

6. برخی دوستان در پیام های خصوصی درخواست ایمیل کرده اند. تصورم این بود با توجه به اعلام ایمیلم در بخش تیترهای جنبی وبلاگ، کسی برای ارسال پیام مشکلی نداشته باشد ولی از آنجا که مکرر با این درخواست مواجه شدم مواکدا ایمیلم را به آدرس majdin_m@yahoo.com معرفی می کنم.

کارزار اصلی در راه است!

                                                                   ماموریت اداری و مشکلات شخصی چندی از وبلاگ  داری دورم کرد. ضمن پوزش از مخاطبان گرامی امیدوارم زین پس بی وقفه در خدمت باشم.

یک سال پیش نوشتم که به زودی مذاکرات ایران و 5+1 به نتیجه می رسد و توافقی حداقلی بین طرفین ایجاد می شود. ارزیابی من این بود که این مجادله ی سیاسی برای طرفین ارزش خود را از دست داده و نمی تواند بیش از این کش پیدا کند. ایران به سوخت مورد نیاز خود رسیده و عملا بیش از این نیازی ندارد؛ غرب هم می داند عملا نمی تواند علم بومی شده ایران را مهار کند ونابود کند.

البته نباید از سماجت و عجله ی تیم دکتر ظریف در کسب فوری نتیجه عبور کرد. بی شک اگر این اراده ی معطوف به نتیجه نبود چنین سریع، این جدال سیاسی مسکوت نمی شد و نیز طبیعی است کسی که می خواهد با شتاب به توافق برسد، مجبور است امتیازات بیشتری به رقیب بدهد.

توافق نامه ی ژنو بر اساس "استراتژی مهار" به سرانجام رسید. ایران خواست در مدتی کوتاه فشار اقتصادی و رسانه ای غرب را کنترل و مهار کند و غرب می خواست قدرت پیش رونده ی برنامه های هسته ای ایران را مهار کند و تصور می کنم هر دو در رسیدن به این هدف موفق بودند.

طبیعی است برخی از ایرانیان که سال ها برای دستیابی به این علم گرانبها شعار دادند و استقامت کردند، از قربانی شدن بخش هایی از برنامه ی هسته ای خشمگین و ناراحت باشند. برخی نیز بابت گشایش های ایجاد شده خوشحال اند اما احساسی شدن هر دو طرف به انسجام داخلی آسیب می زند. چه آنهایی که توافق نامه را یک خیانت بزرگ می دانند و چه آنهایی که در حد یک افتخار تاریخی می دانند هر دو به خطا می روند.

در ژنو نه فتح الفتوحی کردیم؛ نه به ظلم و فاجعه ای تن دادیم! فقط بر اساس یک استراتژی مشخص، دو طرف همدیگر را مهار کردند تا در آینده ای که به زودی فرا خواهد رسید با یکدیگر به صورت عمیق تر مجادله کنند.

 توجه به چند نکته در تحلیل توافق نامه ی ژنو می تواند راهگشا باشد:

1. تیم مذاکره کننده هسته ای هر قدر در فضای بین المللی فعال، کاربلد و جدی نشان دادند، نسبت به فضای درونی کشور بی تفاوت و بی تجربه رفتار کرده و می کنند. اگر از این حربه بگذریم که تا لحظه ی آخر توافق، همه ی عالم از جزئیات مباحثات خبر داشتند جز مردم ایران؛ پس از امضای توافق نامه هم تلاشی جدی برای همراه کردن مردم به کار گرفته نشد.

انتشار متن های مختلف و تفسیرهای کاملا متعارض از سوی ایران و غرب تشویش ایجاد کرد و می کند. در این میان هیچ اراده ای جهد و تلاشی برای شرح ماوقع و دلایل و آثار دادن امتیازات به ملت ایران نمی کند. بدیهی است متولیان امر باید بدانند حماسه سرایی از دستاوردهایی که مدام از طرف رقیب، متعارض آن شنیده می شود نمی تواند برای مردم قانع کننده باشد.

2. استراتژی تیم قبلی، مقاومت و خرید زمان برای دستیابی به حداکثر توان علمی بود. کسی منکر این واقعیت نیست که اگر دستاوردهای پیش رونده ی دولت گذشته نبود تیم جدید، امتیازی برای معامله و مذاکره در دست نداشت.

استراتژی مقاومت توانسته بود در تمام ابعاد از رسانه ها گرفته تا توده های مردم برای خود ادبیات و دلایل قانع کننده خلق کند. توفیق بیش از ده-دوازده ساله همراه کردن توده های مردم نشان می دهد در هدف گذاری خود موفق بوده اند. دولتمردان جدید هم باید بتوانند ادبیات اقناعی لازم را تولید کنند.

3. خدمتی که ایران از سیاست دستیابی به انرژی هسته ای کسب کرد فقط در فتح یک علم و منافع برآمده از آن نیست. انرژی هسته ای توانست باور ایرانیان به توان و قدرت زاییده از درون را تغییر بدهد و اعتماد به نفس ملی را افزایش داد. در کنار این مهم، مکر دشمن در اوج ایجاد فتنه ی گفتمانی و هویتی که از سال 76 شروع شده بود به ناگاه در باتلاقی کشانده شد که هر چه بیشتر دست و پا زدند، استحکام درونی مردم و نظام قوی تر شد. به تعبیر دیگر انرژی هسته ای به جز ثمرات علمی، ده سال دشمن را زمینگیر کرد.

اما تمام این خدمات و فواید نباید عامل اغراق در مورد اهمیت انرژی هسته ای شود. نباید حکایت آن فرد که اسم پسرش را رستم گذاشت و بعد خودش می ترسید صدایش کند تکرار شود! پیشرفت در انرژی هسته ای حد و مرز دارد. اورانیوم با خلوص بالای بیست جز برای مصارف محدود کارآمدی برای ایران ما ندارد. ما باید به فن آوری این علم دست می یافتیم و برای نیروگاه های مان سوخت تهیه می کردیم که کردیم. زمانی که قصدی برای ماجراجویی نداشته و همه ی نیت ها و فعالیت های مان شفاف است نباید از تن دادن به برخی محدودیت ها آشفته شویم.

به تعبیر دیگر تا به حال هر چه می خواستیم به دست آوردیم. هر وقت هر نیازی داشته باشیم می توانیم به دست بیاوریم؛ پس نگرانی شدیدی از خط و نشان های غرب نداریم!

در مجموع هر چند متن توافق نامه ی منتشره را بد و ناعادلانه می دانم ولی عملکرد تیم مذاکره کننده را مثبت، حرفه ای و قابل دفاع می دانم. توافق نامه ی ژنو نه مایه ی افتخار و نه باعث سرافکندگی است. نه چیزی حل شده و نه وضع بدتر شده است. به تعبیر ساده تر طرفین یک زمان استراحت (تایم اوت) برای راند بعدی مذاکرات گرفته اند! برای کاری که هنوز شروع نشده ارزیابی زود است!  

این حرم شایسته ی خمینی کبیر نیست

نمی دانم چند سال باید بگذرد تا با افتخار از زیارت حرم امام راحل عظیم الشأن و شکوه و معنویت آن سخن بگوییم! ظاهرا" برای متصدیان و متولیان حرم نزدیک بیست و پنج سال هنوز کفایت نمی کند! و زمان بیشتری برای ساخت حرم می خواهند!

چند وقت پیش برای زیارت حرم بزرگ مرد تاریخ حضرت امام خمینی (قدس سره) به مزار ایشان رفتم. سالهاست میل و رغبتی که هنگام رفتن به حرم امام راحل دارم، وقت برگشتن به افسوس و تشویش تبدیل می شود. نمی دانم تولیت حرم با چه رویی چند وقت یک بار به حرم سر می زند؟!

فکر می کنم امروز دور افتاده ترین امامزاده ایران هم اینگونه نابسامان مدیریت نشود. با خودم می گفتم خدا کند مسولین وزارت خارجه تدبیر کنند و در هیچ پروتکلی بازدید از حرم امام عزیز را نگنجانند که بازدید از این حرم مایه ی خجلت خواهد بود. نمی دانم بازدید کننده گان خارجی با خودشان چه تصور می کنند وقتی با چنین صحن و سرایی از مزار معمار بزرگ قرن مواجه می شوند؟

 

از ورودی بدمنظره تا صحن خاک گرفته همه نشان از بی توجهی دارد. فکر می کنم ده سال است که با همین کفشداری داغانی -که در عکس می بینید- مثلا" خدمات می دهند! گنبد و گلدسته و مناره ها سال های سال است در حصار میله های آهنین هستند و معلوم نیست کی قرار است نما و جلوه ی بیرونی حرم زیبا بشود!

واقعا" در عقل و تدبیر مدیری که ساخت چندین رستوران مجلل در محوطه ی بیرونی را به ساخت محوطه ی درونی حرم ترجیه می دهد نباید شک کرد؟! در مدیریت افرادی که حیاط حرم را به مغازه های دون پایه ی بین راهی اجاره داده اند نباید تردید داشت؟ بماند که با خاک سپاری همراهان و اقوام امام در صحن عمومی کم کم حرم ایشان، بقعه ی شخصی و خانوادگی تولیت محترم خواهد شد!  

جالب این است که در کشاکش تغییر دولت های با سلیقه های مختلف، این بهانه هم از تولیت با ثبات حرم گرفته شده که دولت همکاری نمی کند و پول نمی دهد!

امام خمینی -که خداوند بر درجات شان روز به روز بیفزاید- همه ی آبرو و اعتبار ملت ماست. من نمی گویم بارگاه ملکوتی ایشان را باید مجلل و ولخرجانه ساخت که دعب زندگی ساده و مردمی ایشان هم نبود ولی اینچنین بی نظم و نظام رها کردن حرم ایشان ظلم به بزرگ احیاگر ایران و اسلام است.

این آرامگاه، شایسته ی امام بزرگی که میلیون ها نفر قلب شان را حرم او کرده اند نیست؛ بیست و پنج سال برای ساخت یک حرم باصفا کافی نیست؟؟؟

از مرگ می ترسم . . .

مرگ حق است و همه روزی می میرند اما تاریخ مملو است از نامدارانی که با مرگ خود جاودانه ی تاریخ شدند.

چه می شود که بزرگانی چون حر بن یزید ریاحی که نفرین اهل بیت را در پرونده دارد در یک لحظه بهترین تصمیم ذنیا را می گیرد و از ظلمت مطلق به نور مطلق می رسد؟ چه در صلب و سرنوشت وهب تازه مسلمان بود که نهایت درجات ترقی معنوی را به ناگاه طی کرد؟ زهیر چه کرد بود که از یک خونخواه عثمان به فرمانده جناح راست سپاه حضرت سید الشهدا منصوب می شود؟

چه می شود که جبهه های جنگ ایران و عراق پر می شود از جوانان عامی که سوابق شان در زمان سیاه پهلوی مایه ی خجلت خودشان هم بوده است؟ چه خیری در سرشت شهید طیب حاج رضایی وجود داشت که از یک ارباب معرکه گردان شاه دوست، به زمینه ساز وقوع انقلاب اسلامی تبدیل می شود و بی شک در ثواب پیروزی تاریخی تشیع شریک می شود؟

از بزرگان یاد گرفته ایم که مهم ترین عامل فلاح این نامداران تاریخ، تصمیم سرنوشت سازشان در تمسک به ولایت حقه ی زمان بوده است. لبیک به ولایت وجه مشترک همه ی جاودانه های تاریخ اسلام و تشیع است.

از اینکه روزی جانم ستانده شود می ترسم اگر دچار مرگ بی خاصیت شوم! شاید هیچ بلایی بالاتر از این نباشد که انسان دچار مرگ بی هدف و بی خاصیت شود. همیشه از خدا بخواهیم مرگ ما را شهادت در راه خودش قرار بدهد.

توجه کنید! که اگر شهید نشویم حتما می میریم!

خدایا مرگ با عزت توام با شهادت در راه ولایت را نصیب همه ی شیعیان و عشاق حسین (علیه السلام) بگردان!

استاد حبیب تاریخ انقلاب بود

سال 80-81 دبیرکل "جامعه اسلامی دانشجویان" بودم و به عنوان نماینده ی جامعه در جلسات شورای مرکزی "شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی" شرکت می کردم. معتقدم شورای هماهنگی کامل ترین تشکیلات اصولگرایی از اول انقلاب بود و همه ی موثرین و نمایندگان احزاب و گروه ها در شورا سهیم بودند.

از استاد عسکراولادی و دکتربادامچیان گرفته، تا فدایی و دکتر دارابی-معاون سیما- از دکتر متکی و حجج الاسلام سعیدی و جمشیدی –معاون جامعه مدرسین- تا رحیمی-معاون اول سابق- و بازاریان و اهالی مطبوعات و . . . در جلسات حضور داشتند. یادم می آید دکتر احمدی نژاد مسوول استان ها بود و زیر نظر واحد تشکیلات به مسوولیت مهندس باهنر کار می کرد. ریاست جلسات به عهده ی آقای ناطق نوری بود و دو هفته یک بار در جامعه ی روحانیت مبارز تشکیل می شد.

بماند که در همان جلسات هم افرادی بودند که در ظاهر دم از وحدت می زدند و در حاشیه ی جلسات، {به زعم خود} عبور از سالخوردگان را دنبال می کردند! ولی مهم این بود که همه با هم بودند حتی به ظاهر! لااقل حرمت افراد حفظ می شد و کسی به فکر تکفیر و طرد و له کردن کسی نبود!

برای رفتن به اولین جلسه استرس داشتم. 23 سال داشتم و باورم نمی شد می توانم کنار دست بزرگان جناح -که همیشه اسامی شان را توی روزنامه دنبال می کردم و چهره شان را در تلوزیون می دیدم- بنشینم.

نگهبان جامعه روحانیت جلویم را گرفت. با چند واسطه هویتم تایید شد و اجازه ی ورود دادند! جلسه در یک سالن بزرگ تشکیل می شد و همه ی اعضا روی زمین دور تا دور اتاق نشسته بودند. با سلام وارد شدم. نگاه های سنگین و پرسان غالب اعضای جلسه را حس کردم. هنوز ننشسته بودم که متوجه شدم مرحوم حاج آقا عسکراولادی –که به لحاظ کسوت احتراما" کنار رییس جلسه می نشستند- نیم خیز به احترام من تازه وارد، بلند شده اند!

عرق سردی روی تنم نشست. به ایشان ادای احترام متقابل کردم و نشستم. آقای ناطق نوری خواست که خودم را معرفی کنم. بعد معرفی، دوباره دیدم حاج آقا عسکراولادی به من اشاره کردند و با دستی بر سینه ابراز محبت کردند. هنگ کرده بودم! خودم را لایق خضوع و بزرگواری این پیر و بزرگ عرصه ی تشکیلات و سیاست نمی دانستم. هر چی نبود ایشان سه برابر سن من سابقه ی فعالیت انقلابی و تشکیلاتی داشتند. بعدها متوجه شدم این سبک خاضعانه ی خیرمقدم، اختصاصی حاج آقا عسکراولادی است و برای جوان ها بیشتر مایه می گذاشتند.

بعد جلسه خدمت استاد عسکراولادی رفتم و بابت محبت شان تشکر کردم. با لبخند تبریک گفتند و در یک جمله خطیر بودن وظیفه را متذکر شدند. از ایشان درخواست وقت ملاقات کردم. کمتر از دو هفته نگذشته بود که وقت دادند. جمعه ساعت 3 بعد از ظهر دفترشان در کمیته امداد امام خمینی(قدس سره)!!

باورم نمی شد. هیچ روزی نه، جمعه! هیچ ساعتی نه، 3 بعد از ظهر! هیچ جایی نه، کمیته امداد! یعنی ایشان در آن سن و سال از کار کردن در عصر جمعه هم نمی گذشتند! جلسه ی بسیار شیرینی بود. ایشان از خاطرات و تجربیات شان گفتند و در برابر مشکلات ما قول مساعد دادند.

یادم نمی رود دو واژه ی کلیدی که همیشه از ایشان می شنیدم و هنوز با طنین صدای گرم شان در گوشم می پیچد. "وحدت" و " هماهنگی با آهنگ با ولایت" بود. عمیقا" به همراهی با ولایت و وحدت نیروهای انقلاب اعتقاد داشتند و ضمنا" فراتر از یک فعال سیاسی درس اخلاق های شنیدنی داشتند.

استاد حبیب الله عسکراولادی حق زیادی گردن من و هم نسلان من داشتند. زمانی که در خفقان سنگین دوران دوم خرداد کمتر کسی جرات اظهار نظر شفاف داشت ایشان با ثبات قدم و با ذهنی فعال سرپرستی معنوی جریان اصولگرایی را انجام می دادند. در دورانی که افتخار همنشینی با ایشان را داشتم حتی یک بار احساس نکردم ایشان منیت یا خودبینی را در مواضع یا اظهارات دارند.

مفهوم این متن این نیست که هیچ اختلاف نظر و عقیده ای با استاد نداشتم که داشتم اما عجیب این بود که ایشان علی رغم اینکه مرزبندی ما دانشجویان تازه کار را می دانستند هیچ گاه از حمایت و همراهی شان کاسته نشد. به صراحت اعتراف می کنم از ایشان بسیار آموختم و افتخار می کنم خودم را کمترین درس آموز ایشان بدانم!

استاد عسکراولادی بزرگ مردی انقلابی، ولایت مدار، مردمدار، خاضع، پرکار، مهربان و دلسوز برای جوانان بودند و اگر چند نفر دیگر مثل ایشان داشتیم که به جوانان اعتقاد داشت و برای انتقال تجربیات و دانش به جوانان وقت می گذاشت امروز اینچنین بین نسل انقلاب کرده و نسل های بعدی شاهد شکاف نبودیم. 

برای مرحوم استاد در دیار باقی طلب مغفرت و علو درجات دارم و برای بازماندگان شان طلب صبر و پایمردی بر مسیر حقه ی ایشان دارم. شادی روح شان صلوات صلوات صلوات.

پ.ن.م: دوست داشتم تیتر مطلب را "خداحافظ بزرگ تشکییلات" انتخاب کنم دیدم برای استاد کم است.   

سربازان وظیفه را به مرزها نفرستید

شاید سخت ترین بحران زندگی آقایان دوره ی سربازی باشد. نه اینکه در سربازی اتفاق شگرف یا ثقیلی می افتد؛ اما همین که از دوران دبیرستان، تا هر زمان که درس ادامه داشته باشد، استرسی به نام "سربازی" دایم همراه آدم باشد، بد زجری است. هر کاری که بخواهی شروع کنی با طلسم سربازی زمینگیر می شود!

در این جایگاه نیستم که تشخیص بدهم نیاز و ضرورت کشور به سربازی عمومی است یا سربازی حرفه ای! ولی به خوبی درک کرده ام که متناسب با وقتی که جوانان در دوران سربازی صرف می کنند بهره ای کسب نمی کنند!

به یاد دارم یکی از رفقای تحصیل کرده ی دانشگاه صنعتی اصفهان در دوران سربازی پس از پیگیری های شبانه روزی! بالاخره توانست جای خودش را عوض کند. در جای جدید کارش شده بود باز کردن پاکت های مسابقات کتابخوانی و دلش خوش بود لااقل یک کار مفید انجام می دهد!

با همه ی این اوضاع نمی خواهم از وجود دوران سربازی گلایه کنم. در شرایط حاضر خدمت وظیفه ی عمومی قانون است و به قانون رسمی کشور باید تن داد؛ ولی انصافا" اعزام سربازان بی تجربه و تازه کار به مناطق مرزی ظلم است و می بایست به طریقی لغو شود!

من دوران آموزش را در ارتش گذراندم و معروف است که آموزش در ارتش به مراتب جدی تر و سخت گیرانه تر از سپاه و نیروی انتظامی است! در غالب زمان دوران آموزش از ساعت هفت صبح یک تفنگ ژ3 زوار در رفته -که بعضا" آرم شاهنشاهی هم روی آنها هک شده بود- به دوش مان بود و آموزش های نظام جمع می دیدیم.

در کل این دوران فقط سه روز را در منطقه ی نظامی تلو اجازه ی تیراندازی پیدا کردیم. یادم نمیاد دقیقا" چند تیر داشتم، ولی فکر نمی کنم بیش از سی-چهل تیر برای شلیک -از تفنگ هایی که دایم گیر می کرد- نصیبم نشده باشد. البته در دوران دبیرستان هم ده-بیست تیری را با کلاشنیکف {یا همان کلاشینکف خودمان} شلیک کردم.

هر چه تصور می کنم سربازان چون منی چطور با این اندوخته ی ناقص قرار است در مرزها به رزم حرفه ای با تروریست های وحشی -که زندگی شان در کوه و کمر می گذرد- بپردازند، به عقلم جور در نمی آید.

با توجه به ناامنی کل کشورهای پیرامونی و عناد دژخیمان سنگ دل با مردم ایران، اعزام نیروی وظیفه ی عمومی به مرزها ظلم است. طبیعی است بین توان کسی که نظامی گری را به عنوان شغل انتخاب کرده و گزینش خاص شده و جوانانی که حسب قانون چند صباحی را با اجبار به خدمت وظیفه آمده اند فرق باشد! و اگر نیروهای نظامی چندگانه سپاه و ارتش و نیروی انتظامی هیچ وقت نخواهند از ستادهای چاق بیرون آمده، لباس رزم به تن کنند، چه کارآمدی خاص و تخصصی خواهند داشت!

ضمن تسلیت شهادت جانسوز و دلخراش چهارده نفر از سربازان وظیفه در مرزهای شرقی –که غالبا" هم از اقشار مستضعف و مناطق محروم جامعه بودند- امیدوارم ضمن گرفته شده انتقام خون این جوانان مظلوم و بی گناه، این واقعه ی تلخ درس عبرتی بشود که حفاظت از مرزها را به دست کادر تخصصی سپرده شود.

پ.ن.م: عکس متعلق به آذر 1382 است و من در عکس نشان شده ام

تصاویری برای تاریخ

چشم نوشته ها

 

چند روز پیش کتاب "چشم نوشته ها" یادگار عکاس بسیجی جناب آقای احسان رجبی را تورق می دیدم. گل سر سبد عکس هایش، همین تصویر روی جلد کتاب است.

ماجرا از این قرار است که جناب رجبی، عکسی را از شهید نادری بروجردی شکار می کند. شهید نادری داماد مرحوم حاجی بخشی بوده و یک پای خودش رو در کردستان از  دست داده بود. ساعتی بعد ماشین حاجی بخشی و دامادش مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و شهید نادری جلوی چشم حاجی بخشی و عکاس در آتش می سوزد.

دفاع مقدس

 

از عکس ها پیداست که عکاس چقدر به صحنه نزدیک بوده و برای ثبت در تاریخ، لحظه ی شهادت را ماندگار کرده است. برایم سوال شد اگر خودم جای جناب رجبی بودم چه می کردم؟ واقعا تصمیم گیری سخت است. دوستت در آتش می سوزد. پدر زنش -که محبوب همه ی جبهه هاست- در تکاپوی خاموش کردن آتش است و تو ثبت لحظه ی تاریخی را انتخاب کنی!

نمی خواهم شبهه ایجاد کنم که عکاس می توانست جان شهید نادری را نجات دهد. از واکنش حاجی بخشی مشخص است او هم امیدی به نجات ندارد ولی چقدر سخت است که جناب رجبی در یک لحظه چنین تصمیمی گرفته است و بدون آنکه دل و دستش بلرزد برای خود وظیفه ی ثبت تصویر را انتخاب می کند.

دفاع مقدس

 

صحنه آخر واقعا تلخ است. جوانی رعنا در آتش می سوزد. پدری بر سر خود می زند و عکاسی که برای تاریخ تصویری را ثبت می کند.

پ.ن.م: روایت استاد نامدار کاریکاتور ایران، آقا سید مسعود شجاعی طباطبایی هم از این شهادت خواندنی است. مطلب را اینجا بخوانید.

پ.ن.م2: برای شادی روح حاجی بخشی هم صلوات بفرستید

تنهای تنها را تنها نگذارید!

این قدر فیلم بی خاصیت بد دیده ام که وقتی یک فیلم خوب می بینم به شدت مشعوف می شوم! همانطور که پیشتر هم نوشتم در سه سال اخیر به واسطه ی حضور در جشنواره فیلم فجر تقریبا تمام فیلم های تولیدی ایران را دیده ام. گاه در خودم شک می کردم که نکند واقعا تصور من فیلم خوب غلط است و اصولا" این پدیده در ایران خلق نمی شود!

جشنواره فجر سال گذشته با فیلم های دلچسبش امیدوارم کرد. آن قدر فیلم خوب بود که در هر فصل چند فیلم خوب روی پرده باشد. از فیلم هایی که هم اکنون روی پرده است دیدن دو فیلم ""تنهای تنهای تنها" و "دهلیز" را به جد سفارش می کنم. حیف است این دو فیلم را از دست بدهید!

"تنهای تنهای تنها" را می توان فیلمی در ژانرهای خانوادگی-سیاسی-طنز-کودک تعریف کرد. آن قدر فیلم عبدی پور –این جوان بی ادعای بوشهری- غیر منتظره بود که به جد می توان از آن به عنوان پدیده ی جشنواره گذشته یاد کرد. هر چند متاسفانه در دعواهای آزاردهنده ی درون تشکیلاتی اهالی سینما قربانی داوری شد.

"تنهای تنهای تنها" روایت معصومانه ی دو نوجوان بوشهری-روس است که به واسطه ی نیروگاه اتمی بوشهر با هم دوست و دشمن! می شوند و در نهایت پسر بیش فعال و خیالباف داستان در کشاکش داستان به مردی تمام عیار تبدیل می شود و برای دفاع از ایران و صلح قد علم می کند!

بزرگ ترین حسن "تنهای تنهای تنها" در فیلم نامه ی بی نقص و بازی روان بچه های بوشهری آن است. ریتم داستان تند و غیر قابل پیش بینی است و از تعلیق های مناسبی بهره برده است. فیلمی که به عقیده من به "لیلی با من است" کمال تبریزی تنه می زند. هرچند آن از دفاع مقدسی دیگر می گفت و این با زبانی کودکانه از دفاع مقدسی دیگر!

اما حکایت "دهلیز" متفاوت است. هر قدر "تنهای تنهای تنها" شیرین و با نشاط و شلوغ است دهلیز یک درام آرام، تلخ و امیدوارکننده است! شاید بزرگ ترین امتیاز فیلم شعیبی جوان تلفیق همین دو ویژگی باشد، تلخی و امید! سخت است کسی درباره ی سوژه ی تلخ و سیاه اعدام و زندانی در انتظار مرگ، یک فیلم سفید و امیدوار کننده بسازد.

"دهلیز" را باید سالم ترین فیلم در خصوص قصاص دانست. آن قدر تضاد "مرگ و زندگی" و "قصاص و بخشش" خوش ساخت در آمده که بدون کمترین شعار زدگی، هم زشتی قتل و زیبایی عفو به نمایش گذاشته شده است.

باید جسارت و حسن نیت هر دو فیلمساز جوان "دهلیز" و تنهای تنهای تنها" را ستود. هر دو برای اولین کار دست روی سوژه ای گذاشته اند که کوچک ترین خطایی باعث نابودی اثرشان می شد ولی با استحکام و داستان پردازی خوب حتی کوچک ترین دیالوگی که به تحقیر ایران اسلامی بینجامد ندارد.

این افسوس در دلم ماند که چرا برنامه ریزان و تریبون داران فرهنگی با ابزارهای خود به تشویق و حمایت از این دست جوانان کاربلد خلاق و میهن دوست نمی پردازند. در حال و روز سینمای روشنفکری زده امروز ایران، احسان عبدی پور و بهروز شعیبی را باید حلوا حلوا کرد. لااقل من و شما می توانیم با دیدن فیلم های شان ضمن حمایت از این دو فیلم سالم ملی، خدا قوتی برای شان بفرستیم.

مراقب قلب وزرای محترم باشید!

قرار بود چهارصد و بیست و یکمین مطلب "سه الف" به نقد اصلی شدن سیاست خارجی نسبت سایر وجوه مدیریت کشور بپردازد. یادم می آید در دولت گذشته از هر منبر و تریبونی گفته می شد مشکلات اقتصادی کنونی ربطی به تحریم ها ندارد و مشکل از تصمیم های مدیریتی درون نظام است!

این حرف حتی اگر ماهیتا" هم درست نبود یا همه ی واقعیت نبود لااقل می توانست با حفظ وجهه ی کشور، مانع از آن بشود که دشمن خارجی در مورد موثر بودن تحریم هایش به نتیجه تایید شده ای برسد! طبیعی است در شرایطی که خودمان در تریبون های جهانی اذعان می کنیم تحریم ها، کشور را به بن بست رسانده و چشم اسفندیار کشور را نمایان ساخته ایم، زین پس باید منتظر تیرهای هدفمندتری از خصم دایمی باشیم! . . . {این نیز بماند . . .!}

می خواستم در مطلب 421 "سه الف" از تصورم در مورد وزارت خارجه و سخت و وقت گیر بودن کارها و پراکندگی دغدغه ی وزیر امور خارجه بنویسم و با طرح این مهم، حضور دایمی شخص وزیر امور خارجه در فضای مجازی را نقد کنم. می خواستم به آقای وزیر عرض کنم در وجهه ی جناب تان نیست که به عنوان یک کامنت گذار در سایت های خبری یا پست نویس در فیس بوک ظهور داشته باشید. فردا هر فردی می تواند با فیک "ظریف" در هر سایتی نظر بگذارد و . . . . {باز هم بماند . . .!}

عرض کردم می خواستم نقد را متوجه عملکرد وزیر محترم امورخارجه بکنم؛ ولی ترسیدم قلب و جسم ظریف ایشان متاثر شود و خونی گردن این کمترین بیفتد!! من مانده ام ایشان که هنوز دوران وزارت شان به دو ماه نرسیده و با یک تیتر مثبت از حرف های خودش، کارش به بیمارستان و مرخصی کشیده می شود، چطور می خواهند بیش از دویست و بیست هفته ی پر فراز و نشیب آتی را به سلامت بگذراند؟!

دوست داشتم به رقاصی نوجوانان دختر در جشنواره ی موسیقی کودک اعتراض کنم ولی متوجه شدم هیچ کدام از ائمه ی جمعه و جماعت و علمای معزز و مکرم سخنی در این باره طرح نکرده اند. احتمال دادم واقعه ی قلب درد وزیر محترم امور خارجه، تاثیری عمیق داشته و با توجه به بالا بودن سن کل کابینه، همه ی تریبون داران را به ملاحظه ی دولت وا داشته است!! لذا به تاسی از داعیه داران، بزرگ تر ها و بزرگان من نیز رعایت وزیر محترم ارشاد را می کنم با سکوت از کنار این رقاصی دخترانه می گذرم. "شتر دیدی ندیدی"!

اصلا" و اصولا"، از قدیم و ندیم گفته اند حفظ جان مومنین از هر چیزی واجب تر است! لذا ما برای قلب و جسم دولتمردان محترم که کاری نمی توانیم بکنیم؛ ولی می توان مراقب گفتارها و نقدهای خود باشیم تا خدای ناکرده موجبات تکدر خاطر آنان را فراهم نکرده و آن اعز مکرم، به سلامت این دوران خطیر را به سر کنند!!

من مانده ام این روسا، وزرا و مدیران دولت قبل چه قلب پولادینی داشتند که همه ی تقصیرها گردن شان بود! و آن حجم نقد را تاب آوردند!! . . . باز هم بماند

"مرگ بر آمریکا" یعنی ما می توانیم

دو سال پیش در رسانه ها شبهه ای پیچیده شده بود که بخشی ازحاکمیت به این نتیجه رسیده اند که باید تنش های بین ایران و آمریکا را کم کرد. سه – چهار مقاله نوشتم و این رویکرد را نقد کردم. برایم باور کردنی نبود که برخی از دوستانی که به نام اصولگرایی شهره دارند با حالتی عصبی خستگی شان را از معارضه ی تاریخی بروز می داشتند. همان موقع دریافتم چقدر دفاع از استراتژی دشمن دانستن آمریکا روز به روز سخت تر می شود.

موضع من از قدیم روشن و شفاف بوده است. از نظر من آمریکا تجسم عینی شیطان و نماد و مظهر کفر و باطل است. به صدها دلیل سیاسی، فرهنگی، دیپلماتیک یا ایدئولوژیک حتی ملی و ایرانی می توانم بحث نمایم که تماس بی خاصیت تلفنی رییس جمهور محترم و خنده های بی معنی وزیر امور خارجه در هم نشینی وزرای خارجه ی 5+1 اشتباه محض بود؛ ظاهرا این قدر سند زدن اولین گفتگو کننده مهم بود که بدیهیات دیپلماتیک هم کنار گذاشته شد! ولی الان که این اشتباه رخ داده، در کنار اعتراض باید به آینده فکر کرد. این ژست زودگذر با هر نتیجه ای می گذرد. سیاست و روابط بین الملل جدی تر و حساب و کتاب دارتر از آن است که دو ماهیت متعارض، متفاوت و پیش رونده بتوانند به این رمانتیسم سیاسی ادامه بدهند.

 شرایط اخیر فرصتی است که تفکر انقلابی از موضع دفاعی و محافظه کاری بیرون بیاید و بدون ترس از به مخاطره افتادن تابوها و خط قرمزها با میدان داری به روشنگری و تربیت نسل جدیدی از انقلابیون جوان و پرانرژی و مقاوم بپردازد.

نسل جدید باید بداند انقلاب اسلامی چیست؟ باید بداند انقلابی که مدعی نفی و تضاد با تمدن غرب را داشت چرا و توسط چه کسانی در مرزهای خود محصور شد و کار به جایی رسید که با غالب مناسبات اقتصادی غرب و برخی مظاهر فرهنگ غرب کنار آمد! باید ببیند که معیشت زدگی و مصرف گرایی چه بلایی سر انقلاب و کشور ثروتمندش آورده و می آورد. باید درک کند که اگر امروز ما را در گلوگاه تحریم اقتصادی خفت کرده اند برای این است که در سال هاست در زمین اغیار می خوریم و می پوشیم و بازی می کنیم!

انقلاب اسلامی با این تضاد و تعارض پیش نمی رود. نمی شود از یک طرف مردم را به شعار دادن بر علیه غرب ترغیب کنیم ولی در عمل کلید حل مشکلات را در بیرون از مرزها و در دست همان خصم بدانیم!! خطای بزرگی است که تصور کنیم ذره ای از اقتدار و عزت ما در بیرون مرزهاست. مشخص است کسی که دست نیازش به سمت غیر دراز است اعتماد به نفس لازم برای مقابله با تهاجم همه جانبه ی اغیار نداشته باشد!

فضای هیجان زده ی اخیر -که حتی بازار، بدون کوچک ترین واکنشی بی تفاوت از کنار آن گذر کرد- به زودی می گذرد و مطمئن باشید نتیجه ی این به اصطلاح مذاکرات، چیزی جز عیان تر شدن ماهیت پلید غرب و در رأس آنها آمریکا نخواهد بود. زین پس شعار "مرگ بر آمریکا" محکم تر و رساتر شنیده خواهد شد ولی اگر می خواهیم چون اول انقلاب ایمان قلبی در بیان "مرگ بر آمریکا" ایجاد شود باید "نوسازی ایدئولوژیک" را آغاز کنیم. باید چون روز اول ارزش ها، هنجارها و اصول انقلاب اسلامی را بازخوانی کنیم و برای عمومیت یافتن آنها مجاهدت کنیم.

اولین قدم "نوسازی ایدئولوژیک" این است که فضای عمومی کشور و خصوصا" نسل جدید را متذکر به قدرت اول و آخر و لایزال الهی بشود و سپس اثبات کرد که همه اعتبار و آبرو و اقتدار در درون کشور است و لاغیر!

مستقل؛ بی حاشیه؛ نرم

 این متن صرفا مبتنی به سخنرانی رییس جمهور در صحن علنی بود و هیچ ربطی به سایر گفتارهای ایشان و هیات همراه ندارد. به زودی توضیحاتم را شفاف خواهم گفت.

قبل از آغاز هر بحثی باید بگویم از نطق ریاست محترم جمهور خوشوقت و متحیر شدم. آن قدر در مدت دو هفته ی اخیر در تلاطم هیجانات ساختگی رسانه ها در خصوص روابط ایران و آمریکا قرار داشتم که هرگونه ایراد سخن را ممکن می دانستم؛ ولی حجه الاسلام روحانی ثابت کرد به دور از فضاسازی های رسانه ای می تواند بر احساسات و هیجانات غلبه کند و می خواهد در چهارچوب گفتمان اصولی انقلاب اسلامی حرکت کند.

متن قرائت شده توسط رییس جمهور در سازمان ملل را اجمالا" پسندیدم؛ نه از این باب که در بیان دیدگاه های انقلاب اسلامی جامعیت داشت بلکه از این منظر که اسیر بازی رسانه ای غرب پرستان نشد و مستقلانه آنچه خود به مصلحت می پنداشت به عنوان نماینده ی مردم ایران ایراد کرد.

به جز مورد فوق، در سخنرانی حجه الاسلام روحانی دو حسن بزرگ دیدم. اول شفافیت تمام در نشان دادن ضدیت و خصومت با رژیم اشغالگر قدس و دوم گذر کردن از دام بزرگنمایی ارتباط با آمریکا.

بر خلاف اوباما که در نطقی کاملا شفاف، ساده و عامه فهم یک سوم وقت خود را به ایران اختصاص داد و با بردن بیش از 20 بار نام ایران نشان داد چقدر تشنه ی برقراری ارتباط است؛ گویی بزرگ ترین دغدغه ی ذهنش ارتباط با ایران است؛ دکتر روحانی به مثابه ی دیپلماتی حرفه ای تصمیم گرفت در این تریبون عمومی با کلماتی کلی و واژگانی پیچیده و غیر شفاف به مفاهیم آرمانی بپردازد و بدون تنش زایی، با یک جمله ی دیپلماتیک از کنار آمریکا گذر کند!

عجیب است که رسانه ی دژخیم مکار، بی بی سی، در تحلیل گفتمانی اولین سخنرانی های جنابان روحانی و احمدی نژاد در سازمان ملل نتیجه گرفته است که نطق اول دکتر احمدی نژاد لطیف تر و نرم تر از نطق دکتر روحانی بوده است!

آنچه واضح است سبک حرفه ای سخنرانی دکتر روحانی بیش از آنکه توده ی مردم جهان را نشانه رود یا نیت هوادار سازی برای گفتمان انقلاب اسلامی را داشته باشد، قصد انتقال پیام به سیاستمداران و دولتمردان جهان را داشت. از فضای فعلی حاکم بر رسانه ها می توان نتیجه گرفت در رسیدن به این هدف توفیق داشته است.

شهر امن نیست؛ آسوده نخوابید

فکر می کنم تاریخ سیاسی جمهوری ایران هیچ زمانی به اندازه ی این روزها سکوت و رخوت را تجربه نکرده است. ظاهرا" این هم از ویژگی های عصر پسا احمدی نژادی است. همه و همه به نوعی در قدرت شریک شده اند و آرامش مطلق بر فضا حکم فرما شده است.

باور نمی کردم اظهارات رییس جمهور محترم در خصوص احتمال دیدار با اوباما در سازمان ملل و اقدامات جنبی برای تحبیب قلوب غربی بدون واکنش داخلی بماند. چطور می شود ناگهان همه نامه نگاری ها را تایید می کنند؛ فیتیله ی جنگ سوریه ناگهان پایین می آید. سازمان منافقین منهدم می شود و . . . و همه سکوت پیشه کرده اند! 

هر کسی هر کاری می خواهد می کند؛ هر چه می خواهد می گوید هیچ کسی هم نقدی ندارد! ظاهرا" تازگی مقرر شده که هیچ خط قرمزی هم وجود ندارد! خیلی نرم نامه می دهند و نامه می گیرند. طبیعی است که عزل و نصب ها حق طبیعی لحاظ شود حتی در محیط های علمی! ولی سکوت در برابر نرمش های سیاسی برای دشمنی که هنوز بی محبا رجز می خواهد تحیربرانگیز است!

دوران اخیر آزمون سختی برای نخبگان {یا همان خواص} ایران است. به زودی سوالی دست از سرشان بر نخواهد داشت؛ چطور زمانی هیچ کار خوبی نمی شد و جیغ چپ و راست و اصولگرا و اصلاح طلب دایم به هوا بلند بود و اینک هیچ خبط و خطایی نیست و شهر در امن و امان است؟!!

زود ارضا شدید حضرات! سکوت همگانی تان یک مفهوم بیشتر ندارد. جنابان تان یا درون قدرت هستید و مداح و همراه؛ و یا اگر احیانا" دور از جان شریف تان بیرون از حلقه ماندید نیست جز سیاهی رنگ! 

کلید را به درهای بسته اینترنت هم بیندازید

1. همراهان قدیمی "سه الف" می دانند چقدر با فیلترینگ وطنی مخالفم. سال گذشته هم در مطلبی تحت عنوان "فیلترینگ در خدمت تفکر معارض" به نقد فیلتر کردن سلیقه ای و احساسی سایت ها پرداختم. آن زمان نوشته بودم: "با فیلتر شبکه های اجتماعی فقط خودمان را تحریم می کنیم و زمینه ی خالی شدن عرصه را برای معاندین ایجاد می کنیم!"  

اما یک بام و دو هوا که نمی شود؟!! نمی شود عضویت در سایتی برای مردم عادی جرم باشد و برای حضرات صاحب منصب مایه ی مباهات و افتخار!

این اعتراض ربطی به شخص من ندارد. ابایی ندارم که بگویم پیشتر {زمانی که فیس بوک فیلتر نبود} عضو "فیس بوک" بودم و به دلیل بیش فعالی در اد کردن دوست، مدیریت فیس بوک صفحه ام را محو کرد. الان هم عضو شبکه ی اجتماعی "گوگل پلاس" هستم.

ولی نمی شود که عضویت در شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک و توییتر را در نامه های حراستی- اداری جرم بدانیم ولی معاون اول رییس جمهور و عده ای از وزرا در فیس بوک صفحه ی فعال داشته باشند و به آن بنازند!

کار به قدری مضحک شده که برخی بچه زرنگ ها آمده اند به اسم وزرا صفحه ی فیک راه انداخته اند! حالا خر بیار باقالی بار کن که این صفحه ها متعلق به آقایان نیست! البته خانم سخنگو که به تشویق وزیر خارجه ی فیس بوک باز، صفحه باز کرده بودند ظاهرا" به این نتیجه رسیدند که عطای صفحه داری را به لقایش ببخشند!

ظاهرا" در دوران جدید اسم شبکه های جاسوسی اجتماعی سابق، شده شبکه های محترم دیپلماسی عمومی! فعلا" کاری ندارم که چقدر آقایان باتجربه می توانند با این صفحه های مجازی دیپلماسی عمومی را مدیریت کنند! انشالله که می توانند ولی لااقل خیرشان به همه برسد خب!! اجازه بدهید همه ی ایرانیان در این فرآیند دیپلماسی عمومی شرکت کنند!

یکی از رفقا به شوخی می گفت: اونقدر که ما در برابر فیلتر مقاومت کردیم متفقین در برابر هیتلر نکردن! برای خودتان می گویم. زشت و مضحک است که معاون اول رییس جمهور و وزرا خودشان ضد قانون حکومتی عمل کنند و با فیلترشکن قانون را دور بزنند! حالا که دیگر قدرت دست تان است چرا فیلترشکن؟؟!

2. یعنی بعضی وقت ها از کندی اینترنت چنان عصبی می شوم که می خواهم به زمین و زمان بد و بیراه بگم!

خیلی دلم می خواد یک روز این متولی یا مسوول محترم فضای مجازی کشور را ببینم! نه اینکه فکر کنید می خواهم بلایی سر مبارکش بیاورم. نه! فقط می خواهم ببینم چه شکلیه اصلا"! ته چهره اش به کی می خوره؟!

 دلم می خواد توی یک شب تاریک دنبالش راه بیفتم. یه چیزی مثل این بمب هایی که به ماشین می چسبونن می گیرم دستم و سایه به سایه تعقیبش می کنم. اون بره. من برم! تا اینکه ناغافل توی کوچه ی تنگ و بن بست گیرش بندازم! می خوام قیافه ی عصبی و ترسانش رو ببینم و . . .

لامصب! سرعت اینترنت هیچ حساب و کتابی نداره! یه معدود روزایی شیرفلکه اش رو باز می کنن؛ چنان پرسرعت میشه که مثل برق و باد همه سایتی رو باز می کنه! یه موقع هایی هم سرعتش در حد پنگوئن حامله س که داره زیر باروووون با عشقش قدم میزنه! حالا چرا سرعت یهووو کم و زیاد میشه الله اعلم!

صد البته همه می دانند که کسی مقصر نیست! یا شرکت های ارایه دهنده خدمات مقصرند یا لنگر کشتی ها! هیچ کدامش هم قابل مدیریت نیستند!!! هیچ کس هم نیست روزی روزگاری این معضل را بررسی و حل کند! 

مساوی مباح است!

سال ها پیش سوالی را با یکی از بزرگان اهل علم مطرح کردم. سوالم این بود: "مباح" یعنی چه؟ جواب شنیدم: "مباح چیزی است که فعل و ترکش جایز است." پرسش را با تحیری بیشتر ادامه دادم: مگر می شود کاری، هم انجامش و هم عدم انجامش جایز باشد؟ جواب با تاکیدی بیشتر بود: "بله. افعال آدم یا واجب و مستحب است یا مکروه و حرام؛ اعمالی هم هست که مباح اند؛ انجام شان نه عذابی دارد نه پاداشی. مثل غذا خوردن یا راه رفتن یا تفریح کردن"

من با سماجت گفتم: مگه ما در خلاء فکری کاری را انجام می دهیم؟ آخه چطور میشه که نیتی در کاری نباشد؟ مگر نمی گویند "الاعمال بالنیات"؟ مگر کردار بر اساس افکار و اهداف دینی یا غیر دینی تاثیری در ثواب و عقاب ندارد؟ مگر می شود کاری کرد بدون داشتن هدف و نیتی؟ هر خوردن و تفریح کردن و عمل کردنی اگر با نیت خیر و توکل بر خدا و بر اساس دستورات شرع باشد فرقی با عمل یک آدم غیر متشرع ندارد؟ مثلا" اگر بسم الله اول خوردن و آشامیدن بگوییم تاثیری ندارد؟ وقتی نفس کشیدن مومن با غیر مومن تفاوت دارد پس مباح یعنی چه؟...

جواب استاد خیلی فقهی - فلسفی بود و از منطقه الفراق تا اعمال طبیعی آمیزاد آغشته به مثال های فنی – تخصصی تحویلم دادند. می خواستم مباحثه را ادامه دهم ولی نگاه های چپ چپ اطرافیان باعث شد علی رغم اینکه توجیه نشدم سکوت پیشه کنم!!

هنوز هم باور ندارم که عمل مباحی وجود دارد ولی از آنجا که مکلف خوبی هستم اذعان می کنم وقتی علما می گویند داریم لابد داریم دیگه!! و لذا دیدن فوتبال هم طبق همان استدلال ها می شود مباح!!

                                            *************************

دیروز آن قدر دربی –شهرآورد- استقلال و اون یکی تیم، ضد حال بهم زد که اصلا" نتونستم مطلب بنویسم. به قول عوام مسغره شو در آوردن دیگه!! به هیچ وجه فکر نمی کردم تیم به این ضعیفی از دست استقلال در برود؛ که متاسفانه رفت! در ورزشگاه شعری هست که مصرع دومش این است ". . . بازی برگشت داره" و منتظرش می مانیم!

همان قدر که فکر می کنم امر مباحی در دین وجود ندارد، معتقدم نتیجه ی صفر صفر هم نباید وجود داشته باشد. به این فکر افتادم طرحی پیشنهاد بدهم به فدراسیون یا حتی خود فیفا، بازی هایی که نتیجه شان صفر - صفر می شود از هر دو تیم یک امتیاز کسر شود. 

جنگی تازه در راه است!

1. بر خلاف تصویرسازی رسانه ی ملی، تصور من این است که غربی ها به سوریه حمله می کنند! هر چند مخالفت استثنایی پارلمان انگلیس با طرح حمله ی جیمز کامرون بسیار مهم است ولی به نظر نمی آید آمریکا از گزینه ی ضعیف شده ای چون سوریه با آن اهمیت ژئواستراتژیک به سادگی بگذرد. خاصه آنکه حکام عقب مانده ی عربستان و اذنابش کل هزینه های جنگ را متقبل می شوند.

سوریه ی همیشه چون خاری در گلوی صهیونیست ها و به تبع آن غرب بوده است. بعید است آنها از این فرصت پیش آمده برای یکسره کردن کار سوریه استفاده نکنند. فکر می کنم سناریوی ساده ای باشد که بازرسان شورای امنیت اعلام کنند بمباران شیمیایی کار بشار اسد بوده و ورق را برگردانند. در جنگ شهری از این دست سناریوهای بهانه ساز بسیار می توان ایجاد کرد!

فکر می کنم داستان پر غصه ی سوریه به روزهای سرنوشت ساز و تکان دهنده ی دنیا نزدیک شده است.

در این میان، این سوریه و وقایع آن چه ارتباطی با شامات مطروحه در روایات و جنگ گسترده ی جهانی مقدمه ی ظهور دارد، خدا عالم است.

2. این اولین بار نیست که ایران به وسوسه ی جنگ رو در رو با آمریکا انداخته می شود. اگر از سال های پایانی دوران دفاع مقدس بگذریم، در سه جنگ مستقیم آمریکا با صدام و طالبان نیز عده ای به جد معتقد بودند فرصت ضربه زدن به آمریکا فراهم شده و به زعم خودشان باید تاریخ جدید را بسازنند!

شاید الان عجیب و مضحک به نظر برسد ولی یادم می آید در جنگ اول آمریکا با عراق که به بهانه ی اشغال کویت اتفاق افتاد امام جماعت مسجدمان بین نماز ظهر و عصر یک ساعت سخنرانی کرد که مامومین بپذیرند اتحاد با صدام بر علیه آمریکا اشتباه است و متعاقب آن مباحثه ی سنگینی در مسجد بین موافقین و مخالفین در گرفت. به طوری که قلیلی تا مدت ها در عدالت امام جماعت تشکیک می کردند!! و این در حالی بود که از پایان جنگ با صدام ملعون پنج سال هم نگذشته بود! در جنگ با طالبان هم زمزمه های حمایت از طالبان کم نبود!

واقعا" نمی دانم در چه برهه ای از تاریخ قرار گرفته ایم و خدا چه سرنوشتی برای دنیا در نظر گرفته است؛ ولی خیالم راحت است که با رهبری حضرت آیه الله خامنه ای همیشه به سلامت از پیچ های تاریخی عبور کرده و می کنیم. باید دعا کنیم در نهایت نتیجه سربلندی اسلام و محبان اهل بیت باشد.

3. هر وقت بر شیپور جنگ دمیده می شود از خودم می پرسم اگر فردا قرار باشد عازم جبهه بشوم آمادگی دارم یا نه؟ آدم بزدل یا بی ایمانی نیستم و شهادت آرزویم است ولی اعتراف می کنم واقعا" تصمیم سختی است! اینکه فردی تصمیم بگیرد زن و فرزندان عزیزش و همه ی دلبستگی ها را به امان خدا رها کند و برای دفاع از دین و وطن به استقبال مرگ برود خیلی اراده می خواهد.

خیلی دوست دارم ببینم اینهایی که این قدر راحت رجز می خوانند و ساده شعار می دهند، به همین سهولت هم به جنگ می روند؟!! خیلی ایمان و توکل می خواهد که در لحظه ی وداع و در حین جنگ دلت نلرزد . . .

کابینه قدرت های موازی!

دوست داشتم درباره ی کابینه ی یازدهم تحلیل مفصلی بنویسم؛ فرآیند معرفی وزرا و رای گیری در مجلس آن قدر سریع اتفاق افتاد که از قافله عقب ماندم! این سرعت آغاز به کار را باید به فال نیک گرفت و به خاطر کشور عزیزمان آرزو کنیم وزرای رای آورده در انجام وظایف موفق باشند.

تعیین وزرا حق رییس جمهور است. طبیعی است ایشان را باید در انتخاب همکاران آزاد گذاشت و بدیهی است این حق، منافاتی با حق نقد رسانه ها ندارد. کابینه ی یازدهم را در شمایی کلی می توان کابینه ای کارکشته، مسن و سیاسی-امنیتی ارزیابی کرد.

1. میانگین سن 60 سال، برای وزرایی که به وسعت ایران پهناور باید تحرک داشته باشند بالاست. این توجیه هم پذیرفتنی نیست که مدیران برای مدیریت ستادی انتخاب شده اند. اگر کسی کمترین ذهنیتی در سبک مدیریت موفق در ایران داشته باشد می داند مستقیم بالای سر پروژه و کار بودن چقدر در پیشرفت کار موثر است. در ایران مدیریت اتاقی جز اتلاف زمان و پول بهره ی کمی دارد.

به قول دوست خوبم دکتر محمد سرشار، اگر بر اساس سن وزیران دولت اول (1368) آقای هاشمی رفسنجانی، دولت آقای روحانی چیده می‌شد، وزیران،  عموماً متولد 1351 بود! چرا در عرض 24 سال، سن وزارت بالا رفته و دوره به دوره بدتر شده؟؟!

با توجه به وضع موجود، پیش بینی می شود قدرت های موازی و شخصیت های موسوم به قائم مقام ها دوباره احیا شوند. اتصال مستقیم به قدرت و تحرک مدیریتی در صف و ستاد به آنها قابلیت تاثیرگذاری ویژه خواهد داد.

2. جلوه و وجهه ی دوم کابینه ی یازدهم بیشتر یک ویژگی است. سیاسی-امنیتی بودن اکثر اعضا فی نفسه منفی یا مثبت نیست. اینکه حلقه ی پیرامونی و مورد اعتماد رییس جمهور سبقه ی سیاسی یا امنیتی دارند بیشتر به سابقه ی کاری حجه الاسلام روحانی برمی گردد. باید منتظر ماند و دید غلبه ی این روحیه چه تاثیری بر امورات کشور می گذارد و آیا روحیه ی ذاتی چنین افرادی که علاقه ی مضاعف به حل مسایل در پشت پرده دارند در ارتباط عمومی و رسانه ای شان چقدر تاثیر می گذارد؟!

3. شناخته شده بودن اکثر وزرا باعث شده کابینه ی یازدهم در وجهه ی عمومی به تجربه، کسوت و کارکشتگی مدیریتی شهره باشد. آرامش بخشی به فضای عمومی بدون شک تاثیری مثبت بر اقتصاد و معیشت مردم دارد؛ ولی نباید از ضعف این رویکرد هم به سادگی گذشت. مسدود کردن چرخه ی مدیریتی به نسل انقلاب کننده و متوقف کردن روند بدیهی و طبیعی تغییر نسل مدیران در آینده سکته ی مدیریتی ایجاد خواهد کرد.

ضمنا" قابل تقدیر است که ریاست محترم جمهور در تعیین وزرا بنایی بر امتیاز دهی به اقوام و شهرها را نداشت ولی اینکه قریب نیمی از هیات وزیران را اصفهانی ها تشکیل دهند را ضعف کابینه دانسته و در همان چارچوب چرخش معیوب مدیران ارزیابی می کنم.

با همه ی این اوصاف و نقدها به آنچه از تعامل دولت و مجلس شورای اسلامی بیرون می آید باید اعتماد کرد؛ حتی اگر اعتقاد قلبی ما چیز دیگری باشد!

پ.ن.م 1: اعتقاد داشتم بهتر بود نظام از خدمات آقایان زنگنه، علوی و آخوندی در جای دیگری جز وزارت استفاده کند! ولی صلاح مملکت خویش خسروان دانند!!

پ.ن.م 2: در فضای فکری و فرهنگی دولت یازدهم، آقایان دکتر جنتی و دکتر رحمانی فضلی را انتخاب های مناسبی می دانم. از صحبت های انقلابی، لطیف و قاطع جناب جنتی در روز معارفه لذت بردم. 

پ.ن.م 3: حضور توامان آقایان ربیعی و حجه الاسلام پورمحمدی که در پرونده ی قتل های زنجیره ای در تعارض جدی قرار گرفتند جالب توجه است!

مجلس همیشه همین خواهد بود!

این روزها پیگیر جلسات مجلس شورای اسلامی در بررسی صلاحیت وزرای دولت یازدهم هستم. گاهی فکر می کنم اگر فلان فرد حرف نزند بهش می گویند لالی؟؟ بعد با خودم می گویم خب اگر حرف نزند که واقعا" بهش می گویند مگر لالی؟؟ چون یکی از مهم ترین وظایفش همین است!

با عده ای که از این فرصت، برای تخریب و تحقیر مجلس شورای اسلامی استفاده می کنند مخالفم؛ ولی کلا" معتقدم شغل نامناسبی است این نمایندگی مجلس!! حرف بزند یا نزند متهم است. از دولت دفاع کند می شود "وکیل الدوله"! نقد کند می شود "افراطی چوب لای چرخ گذار"! همراهی کند می شود امتیاز بگیر! همفکری کند می شود لابی گر! فعال در فراکسیون و ارتباطات گروهی باشد می شود "حزبی . . ."! آرام باشد می شود "بی خاصیت"! شلوغ باشد می شود "حاشیه ساز"! و . . .

نماینده ای که بر اساس ارتباطات قومی، طایفه ای یا سیاسی برگزیده می شود کنار دست نماینده ای می نشیند که به معنی واقعی عصاره ی ملت است! فردی که با لابی های محلی-منطقه ای یا تبلیغات اغواگر انتخاب می شود مجاور نخبگان پاک دستی می نشیند که سال ها با مجاهدت برای خود کسب اعتبار و آبرو کرده اند! نماینده ای که برای ماندگاری تنها دغدغه اش شهر و منطقه ی خودش است با یک استراتژیست آینده نگر همکار می شود. . .  و همه می شوند یک مجلس!

 البته باید واقع نگر باشیم؛ مجلس شورای اسلامی در همه ی ادوارش کم و بیش همین وضعیت را داشته و تا زمانی که قانون انتخابات و شیوه گزینش نمایندگان این چنین فراخ و بی نظام باشد همین وضع را خواهد داشت. 

مجلس یک واحد تک هویت و منسجم نیست که با خبط و خطا یا ضعف چند نفر، کل مجلس زیر سوال برود. این قوه با دو قوه ی مجریه و قضائیه متفاوت است. در دو قوه ی دیگر رییس قوه در عزل و نصب افراد و همکاران مختار است و مسئولیت خط مشی و اقدامات زیر مجموعه به عهده اش است ولی هیات رئیسه ی مجلس هیچ اختیار و توانی در شکل دهی این قوه ندارد. به تعبیر دیگر مجلس شامل 290 سلیقه و عقیده پراکنده و مختلف است که توسط بخشی از همین بدنه ی متعارض اداره می شود. شاید شایسته تر بود اگر به رییس مجلس می گفتند مدیر مجلس! . . .

خلاصه آنکه تحقیر مجلس و توهین به آن بیش از آنکه مایه ی اصلاح یا حتی روشنگری بشود باعث نابودی ساختاری رکین، اصولی و حیاتی می شود. معلوم نیست اگر جلسات سایر قوا را هم به طور زنده پخش می کردند تشکیک در وجاهت آنها ایجاد نمی شد!

                                      **************************

پ.ن.م 1 : دو روز پیش برای جلسه ای کاری –که هیچ ربطی به جلسه ی رای اعتماد به اعضای کابینه نداشت- به مجلس شورای اسلامی رفتم. جلسه ی ما که تمام شد دو ساعت از پایان جلسه ی علنی گذشته بود. به چشم دیدم لابی یعنی چه و چطور نمایندگان را برای رای اعتماد یا عدم رای اعتماد تحت فشار می گذارند! هر نماینده ای که به فضای عمومی می آمد مثل مور و ملخ آدم دورشان می ریخت! البته از قیافه عمده ی نمایندگان معلوم بود تصمیم شان را برای رای دادن یا ندادن به وزرا گرفته اند! یا برای این لابی های کوچک وقعی قائل نیستند!

پ.ن.م 2 : این چند روز مجلس برایم خیلی تلخ و پوچ شده! نفس جایگاه نمایندگی مجلس برایم سوال برانگیز شده و از خدا خواستم هیچ وقت وسوسه ی نماینده شدن به جانم نیفتد! ناگفته نماند بعد از نماز مغرب و عشا به رستوران مجلس رفتم و در جوار نمایندگان مانده در مجلس، شام خوردم. اعتراف می کنم کیفیت پذیرایی شان وسوسه کننده بود. . . خلاصه از خدا خواستم اگر وسوسه اش را به جانم می اندازی اعصاب و روحیه و اعتقادش را هم بدهد!!

آغاز ششمین سال یک دغدغه

برای من که از سال 1377 فعالیت دانشجویی می کردم، نشریه داری یک آرزو بوده است. همیشه دوست داشتم صاحب امتیاز یک هفته نامه یا حتی یک روزنامه بودم و همه ی عمرم به نوشتن و نوشتن می گذشت.

بارها وسوسه شدم برای کسب مجوز اقدام کنم؛ ولی به دو دلیل پیگیری نکردم. اول؛ اعتقاد دارم رسانه برای اینکه مستقل باشد و بتواند آزادانه حرف خودش را بزند باید اتکای مالی به هیچ فرد یا ارگانی نداشته باشد. طبیعی است ضیق مالی برایم مانع بزرگی بوده است. دوم؛ به شدت معتقدم برای کسب موفقیت، باید در کار تمرکز داشت. نمی توانم کار پاره وقتی و چند کارگی را درک کنم و رسانه داری هیچ وقت اولویت اولم نبوده که همه ی وقتم را صرفش کنم!

سال 82 برای رفع این عطش با یکی از هفته نامه های استانی قم همکاری می کردم. صفحه ی سیاسی نشریه دست من بود و گاهی می شد بالاجبار کل صفحه رو خودم با نام های مختلف می نوشتم! هنوز لذت صفحه بندی های عجله ای و تیتر زدن های نصفه شبی در وجودم هست ولی هر چه می گذشت به پشت پرده ی نشریه بیشتر پی می بردم و بیشتر یخ می کردم! . . .بماند!

تیراژ آن زمان هفته نامه سه تا چهار هزار بود؛ که با احتساب نشریه های برگشتی و توزیع های رایگان عملا" پانصد تا هزار نشریه  به دست مخاطب می رسید! تازه این تیراژ متعلق به هفته نامه ای است که در زمان خودش معتبر و تاثیرگذار شده بود! تیراژ مفید کمتر از هزار نشریه در هفته فاجعه بود اما دل خوشیم این بود که می نوشتم.

هفته نامه و مسولیت یک صفحه ی بالا بلند آن، فکرم را منظم و قلمم را روان کرده بود به طوری که به یاد دارم حتی در ایام آموزشی سربازی که نمی توانستم در دفتر نشریه حاضر شوم و مسولیت صفحه را به یکی از رفقا سپرده بودم، خود به خود سر موعد مطلبی به ذهنم جاری می شد. مطلب را روی کاعذهای باطله می نوشتم و با تلفن برای دوستان می خواندم!!

چه شد که از هفته نامه بیرون آمدم خود حکایتی است ولی مشکلات نشریه داری، هیچ وقت عشق به نوشتن را از دلم بیرون نبرد.

من با کتابت حکایت ها داشتم؛ تا مرداد سال 87 که وبلاگ آشنا شدم. وبلاگ از همان روز اول من را گرفت! اسمش را با تأسی از نکته سنجی رهبر معظم انقلاب در بیان ویژگی های جوانی "سه الف" گذاشتم و برایم جدی شد. . . .

در طول پنج سال گذشته به حمدالله بی وقفه و با دغدغه مداوم نوشته ام. هیچ وقت مینی مال نویس خوبی نبودم و مطلبی را از دیگران کپی نکردم. همه را با فکر و ذوق خودم نوشتم. طبق آمار بلاگفا  بیش از چهارصد  مطلب نوشته ام و طبق آمار وبگذر وبلاگم بیش از دویست و سی هزار بار کلیک شده است.

وبلاگ برای من یک رسانه است. یک رسانه ی ارزان، ساده، بی دردسر و مخاطب دار! رسانه ای که می تواند با دادن بازخوردها از افکار و عواطف و احساسات مخاطب کمک شایانی در ارتباط گیری موثر با خواننده داشته باشد. طبیعی است وقتی هفته ای بین هزار تا چهار هزار مخاطب دارم چرا باید برای یافتن مخاطبی قلیل، خود را دچار سودای خوش خط و خال هفته نامه کنم! و در هزینه ها و دردسرهای آن عمر بگذرانم!

وبلاگ را دوست دارم. "سه الف" الان جزئی از زندگی من شده است. نمی دانم تا چه زمانی مقرر شده است همراهیش کنم ولی فی الحال اگر سه – چهار روز بگذرد و تازه ای در آن درج نکنم عذاب وجدانی عجیب مرا فرا می گیرد! دوستش دارم چون لحظه لحظه در پیمودن این راه همراهش بوده ام و همراهم بوده است.

وبلاگ را دوست دارم چرا که به من فرصت آموختن از دیگران و شریک شدن در افکار و احساسات شان می دهد.

وبلاگ را دوست دارم چرا که افکار و اوهامم را ثبت می کند و تا ابد نمی گذارد فراموش کنم که بودم. که هستم و در زمان ها و موقعیت ها چگونه می اندیشیدم.

 وبلاگ را دوست دارم چرا که باب جدیدی از دوستی و رفاقت و ارتباط با عامه ی مردم را برایم باز کرد. بدون اغراق نظرهای برخی خوانندگان –خاصه قدیمی ها- برایم قوت قلب است و از همراهی شان لذت می برم؛ و نیز مفتخرم که هر روز مخاطبین جدیدی از جای جای ایران بزرگ پیدا می کنم.

وبلاگ را دوست دارم چرا که فرصت می دهد بنویسم.

وب نویسی را هنوز مثل روز اولش دوست دارم. وبلاگ برای من یک تفریح و سرگرمی نیست؛ یک دغدغه است!

پ.ن.م 1: بدیهی است در آستانه ی ورود به شش سالگی وبلاگم باید اذعان کنم هر توفیق و امتیازی کسب شده لطف و عنایت خداوند متعال بوده و نقص ها از ضعف بنده صاحب وبلاگ بوده است.

پ.ن.م 2: من و "سه الف" هر دو 18 مردادی هستیم. از تولد خودم نگفتم چرا که نقشی در آن نداشته ام! :-)  خدای عزیز را بابت تمام نعماتش شاکرم و آرزو دارم خداوند متعال به همه ی شما عمر با عزت بدهد.

خدانگهدار رییس جمهور همیشه تنها

دکتر احمدی نژاد هم به تاریخ پیوست و صرف نظر از مثبت اندیشی ها و منفی بافی های این روزها، تاریخ منصفانه ترین قضاوت را در مورد او خواهد. آنچه مهم است پیشروی بدون وقفه ی نظام مقدس جمهوری اسلامی با اتکال به رای مردم و ذیل هدایت های عالمانه ی رهبر معظم انقلاب است.

به قول یکی از دوستان در گوگل پلاس: مشب شب بسیار عجیبیه... برای روحانی و احمدی نژاد. یکی همه ی اختیارات ، امکانات و بلکه سرنوشت  یک کشور یکجا افتاده تو دامنش ... یکی هم بعد هشت سال ... دیگه هیچی تو دستش نیست. جز اعمال نیک و بدش..." انتقال آرام قدرت در جمهوری اسلامی را باید شکرگذار بود!

بدون شک احمدی نژاد خاص ترین و متفاوت ترین رییس جمهور است. کسی که مستقل از طبقه ی قدرت به قدرت رسید و تا پایان دوره اش با جسارت تمام با همه ی مخالفان خود جنگید و با کار مضاعف فکر خود را جلو برد.

الان بنای نقد یا تعریف از دوران هشت ساله ی احمدی نژاد را ندارم. پیشتر در همین وبلاگ به مناسبت های مختلف نقدهای خود را ثبت کرده ام. من نه هیچ وقت عاشق و شیفته ی احمدی نژاد بوده ام؛ نه کینه وار او را بزرگ ترین خطر تاریخ می دانستم. فی الحال می بایست با خدا قوت او را بدرقه کرد.

از نظر من احمدی نژاد رییس جمهوری از جنس مردم و عاشق مردم بود و برای خدمت به آنها شبانه روز از خود و تیم همراهش کار کشید. موفقیت های عمرانیش بسیار و مجادله هایش با اصحاب قدرت خسته کننده بود! او هم مثل هر بشر دیگری فردی مملو از حسن و قبح ها بود که مریدانش حسن هایش را زیاده می دیدند و مخالفان، ضعف هایش را اغراق آمیز بزرگ نمایی می کردند.

احمدی نژاد تنها آمد و تنها هم می رود. بدنه ی نیروی انسانی جدیدی را وارد چرخه ی مدیریت کرد. نخواست و نتوانست با سابقه داران کار کند. راحت از کنار اسامی نامداران می گذشت. هیچ شأنی برای خود و وزرایش جز کار برای مردم قایل نبود. حرف و توصیه های هیچ کس را گوش نداد مگر آنکه به تشخیص خود صحیح باشد. آسان و عمومی از دین و دیانت و ارزش های الهی سخن می گفت و مردم پسند و نخبگان گریز سخنرانی می کرد. مشاوره اش محدود و عملش بسیار بود.

احمدی نژاد تنها بود. در دفاع از خود هم تنها بود. نه روزنامه و حزبی داشت؛ نه میلیشیا و گروه فشاری که کار او را تسهیل کنند! نتوانست یا نخواست برای همراه کردن طبقه ی نخبه، زمان صرف کند. دولت او هیچ وقت نفر دوم نداشت. او نمی خواست چهره تربیت کند. می خواست نیروهای کاری دور خود داشته باشد تا برای رسیدن به اهداف و برنامه هایش همراهش باشند.

اینکه  این خصوصیات برای یک رییس جمهور حسن است یا قبح بحث دیگری است. این گزاره ها ویژگی های آقای رییس جمهور احمدی نژاد بود.

بعید می دانم صاحب قدرتی پیدا شود که مثل رییس جمهور احمدی نژاد انقلابی، مردمی و مستقل باشد. هنوز که رجلی پیدا نشده که چون احمدی نژاد آدرس خانه اش را همه ی مردم بدانند! خانه ای در میدان نارمک. بن بست شرقی میدان 72!

دلم برای دکتر احمدی نژاد تنگ می شود چرا که مطمئن هستم هیچ رجلی در ایران نخواهد آمد که من وبلاگ نویس هیچ وقت، هیچ واهمه و هراسی از نوشتن از او نداشته باشد. اعتراف می کنم علی رغم اینکه شغل دولتی داشتم و دارم، هیچ وقت در طول این شش سال واهمه ای از نوشتن و نقد دکتر احمدی نژاد به دل نداشتم و این مهم حتما برای آقای رییس جمهور پیشین یک امتیاز بود.

پ.ن.م: اصولن من آدم تندنویسی نیستم ولی تندترین مطالب وبلاگم در نقد دکتر احمدی نژاد است ولی هیچ وقت هیچ فشاری مبنی بر حذف یا اصلاح مطلب به من وارد نشد. افتخار می کنم که در دوران دکتر احمدی نژاد هیچ وقت نه خودم را سانسور کردم و نه مطلبی از این وبلاگ کاسته شد.

پ.ن.م 2: برای رییس جمهور جدید جناب حجه الاسلام دکتر حسن روحانی آرزوی توفیق روزافزون دارم و امیدوارم در این وظیفه ی خطیر و سرنوشت ساز موفق و پیشرو باشند.

پ.ن.م 3: کابینه ی جدید دکتر روحانی فراتر از انتظار از اولیه ام بود. دوست دارم به زودی نقدی در این زمینه بنویسم!

مجددا پیام دشمنی تان دریافت شد!

تصویب تحریم های جدید و سنگین کنگره ی آمریکا سه روز پیش از آغاز به کار رسمی دولت حجه الاسلام روحانی پیام ها و پیامدهای تلخ و شیرینی دارد.

برای سیاست ورزان، تغییر دولت ها فرصت خوبی برای گشایش جدید در مناسبات و ارتباطات است. چه بسیار تحولاتی که منوط به نتایج انتخابات می شود و متعاقب شفاف شدن گرایش های جامعه، رویکردی هدفمند متناسب با شرایط جدید اخذ می شود. در سیاست بین الملل همیشه عرف است به دولت و تفکر جدید، حتی اگر احتمال تغییر ضعیف باشد، امتیاز و فرصتی برای تغییر شیوه ها داده می شود.

اینکه آمریکا بدون در نظر گرفتن زمان تغییر دولت در ایران همچنان روش تحریمی پیشین را پی می گیرد، جز عناد، تخاصم و کینه چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد. از این برخورد خصمانه  آن هم با دولت تازه ای که شعارش بهبود روابط با دنیا است و در رسانه های جهان به عنوان دولت همگرا با سیاست های جهانی معرفی می شود، سه برداشت می توان داشت:

اول؛ ثابت می کند بر خلاف آنچه عده ای بیان می کنند دشمنی آمریکا، توهم خود ساخته ی سران ایران نیست و شعار "مرگ بر آمریکا" ی مردم ایران احساسی و ذوقی نیست. آمریکا دشمن حقیقی ایران اسلامی است و این دشمنی تا زمان حیات جمهوری اسلامی، تحت هر شرایطی توقف ناپذیر ادامه داشته و دارد!

دوم؛ به روشنی ثابت می کند در نگاه آمریکایی، فرقی بین دکتر احمدی نژاد و دکتر روحانی نیست. آنها دریافته اند ایران اسلامی صرف نظر از اختلاف سلایق، یک پیکره ی واحد ایدئولوژیک است لذا همچون گذشته بنای زمین گیر کردن ایران اسلامی را دارند. این تحریم نشان می دهد آنها صرف نظر از جناح و گرایش سیاسی، از صاحبان نفوذ و قدرت در ایران ناامید شده اند و تنها دلخوشی شان نتیجه گرفتن از فشارهای اجتماعی به مردم عادی ایران است.

سوم؛ آنها تصور می کنند از تحریم های پیشین نتیجه گرفته اند. آمریکاییان این پیام را –به درست یا غلط- از جامعه ی ایران دریافت کرده اند که تحریم ها تاثیر داشته و ادامه دادن این روش باعث تغییر در سیاست های ایران خواهد شد. رای لجوجانه ی 400 نماینده ی موافق در برابر  20 رای مخالف، نشان می دهد در آمریکا چنین برداشتی عمومیت مطلق دارد و هیچ اراده ای برای جلب اعتماد ایرانیان و برداشتن گام های مثبت وجود ندارد.

آمریکا بارها آزموده است که جمهوری اسلامی به هیچ وجه در شرایط زور، تهدید و فشار به عقب نشینی سیاسی تن نخواهند داد اما با سرسختی تمام، هدیه ی تلخی برای دولت جدید می فرستند. آنها چنان بر یافته های تحلیلی خود از جامعه ی ایران ایمان دارد که علی رغم ارسال پالس های مثبت از طرف هواداران دکتر روحانی  مبنی بر توافق و تفاهم بر مسایل مورد اختلاف، بدون فوت زمان، با تندی تمام جواب می دهد.

در این میان نباید از خطای استراتژیک رجل سیاسی در انتخابات 92 که موضوع هسته ای را به رقابت و کشمکش سیاسی کشاندند، بگذریم. تحریم امروز نتیجه ی بی تدبیری رجل سیاسی در مجادله و تحقیر غیر مسئولانه ی سیاست ها و راهبردهای کلی نظام در منظره های انتخابات 92 است. غرب از نتایج انتخابات ایران پیام اشتباهی دریافت کرده و طبیعی است تا مدت ها می بایست تاوان این خطای برداشت را بدهیم!

در این شرایط، هرگونه اختلاف داخلی و ایجاد شبهه در توانمندی های داخلی، به تقویت برداشت غلط غرب از شکنندگی فضای اجتماعی-سیاسی ایران کمک خواهد کرد. همانگونه که آنان با 400 رای بلامنازع، پیام اتحاد خود در موضوع ایران را به ما دادند؛ در داخل هم ما وظیفه داریم با نمایش همبستگی و انسجام درونی به آنها بفهمانیم در برابر آمریکای دژخیم "ما همه با هم هستیم".

خبط بزرگ کنگره آمریکا در تحریم مضاعف ایران باعث می شود دولت دکتر روحانی خواه یا ناخواه، از آغاز کارش، "مقاومت" تنها گزینه ی پیش رویش باشد. راه مقاومت همان است که بود. مطمئن باشید به زودی دولت حجه الاسلام دکتر روحانی خبرهای مشعوف کننده ای از پیشرفت ها در دانش هسته ای مخابره خواهد کرد.

دلم روضه می خواهد

الهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

دلم امشب روضه می خواهد. هر چه فکر می کنم نمی فهمم این جماعت کوفی چه جور انسان هایی بودند. چه کردند که امام و رهبر جامعه ی شان وصیت می کند مخفیانه دفن شود.

11 ساله بودم که امام عظیم الشان به رحمت خدا رفتند. یادم نمی رود که چطور مردم شب قبل وفات ایشان در حرم حضرت معصومه (س) متضرعانه از خدا می خواستند رهبر و مرادشان سلامتش را باز یابد. یادم نمی رود چطور با صدای گریه پدر و مادرم از خواب بلند شدم و به چشم دیدم چگونه کل محل مان به خیابان ریخته بودند و در آغوش هم های های گریه می کردند. حتما دیده اید مردم امام راحل را با چه عظمتی تشییع کردند . . .

بلا تشبیه مقایسه کنید با شهادت مولای متقیان امیرالمومنین(ع)! بمیرم برای غربتت یا علی(ع)! نقل است در تشییع پیکر نورانی مولا در نیمه ی شب حدود ده نفر شرکت داشته اند و بیش از یک قرن قبر مصفای شان مخفی بود!

بمیرم برای دل خونت یا زینب (س) که در این دنیا یک تشییع جنازه تسلی بخش ندیدی! آن از تشییع جنازه ی شبانه و غریبانه پدر و مادر بزرگوارت. آن از تشییع برادر کریمت حسن (ع) که با بارانی از تیر کینه بدرقه اش کردند. آن هم از دفن تن بی سر و کفن حسین (ع) . . . یا حسییییییین 

امشب دلم روضه می خواهد . . . 

خدایا مرگ ما را شهادت در راه آل الله قرار بده

الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

التماس دعا

عاشقانه ای برای یک زن روسپی !

1. نمی دانم این چه قدرتی است که خدا در جناب "عشق"  قرار داده است که هر چه داستان درباره اش می نویسند، باز هم تکراری نیست! شاید اگر کسی بتواند کتابشناشی موضوع عشق را تجمیع کند، برگ های کتاب از هزاران بگذرد. اول و آخر همه ی داستان ها هم یکی است. یکی عاشق دیگری می شود و برای رسیدن به عشقش سختی می کشد! . . .

ظاهرا قانون نانوشته ی این دنیا است که هیچ لذت و خوشی بدون زجر حاصل نمی شود! و الا چرا باید همه ی داستان های شیرین که قرار است از خوشی ها و کامیابی های بشر بگویند، همه، دچار مرور تلخی ها و نامرادی می شوند!

واقعا حکایت غریبی دارد این جناب "عشق"!

2. چندی پیش کتاب "مادام کاملیا" ی نویسنده فرانسوی جناب الکساندر دوما را خواندم. برای من که حال و وقت خواندن رمان های حجیم الکساندر دومای پدر -نویسنده ی آثار فاخر و بزرگی چون کنت مونت کریستو و سه تفنگ دار- را ندارم "مادام کاملیا" ی دومای پسر فرصت خوبی برای شناخت رمان های کلاسیک بود! هر چند باید بگویم پدر کجا و پسر کجا؟

داستان روایت عشق نافرجام یک جوان {آرمان دوودال} به یک زن روسپی {مارگاریت گوتیه} است. دختر از طریق ارتباط مداوم با مردان پولدار شهرت و ثروت بهم زده اما مهربانی های بدون چشمداشت آرمان در هنگام بیماریش، او را اسیر می کند. خانواده ی پسر که متوجه این وصلت شرمگینانه می شوند باعث جدایی آرمان و مارگاریت می شوند و دختر فداکارانه به کسوت شغل سلف در می آید! آرمان هم برای کم نیاوردن به زندگی بی بندباری تن می دهد. نهایتا" مارگاریت در اثر بیماری و فشارهای روحی می میرد و نامه هایش آرمان را متوجه اشتباهش می کند.

داستان با مرگ مارگاریت شروع می شود و کل داستان در فلش بک می گذرد. آرمان در بستر بیماری است و برای جوانی دیگر احوالات خود و مارگاریت را روایت می کند!

علی رغم اینکه داستان بر اساس زندگی فاسد یک زن روسپی و هرزه می گذرد ولی هیچ صحنه آرایی اروتیکی در داستان وجود ندارد ولی با این وجود کل داستان قربان گاه "غیرت" و تعصب" است. مرد داستان، بارها به خاطر داشتن غیرت و تعصب روی مارگاریت تخطئه و محکوم می شود. سخنرانی های مکرر مارگاریت در دفاع از شغل! خود و تحقیر غیرت آرمان به غایت مخرب است.

الکساندر دوما (پسر) مدعی است نه تنها این داستان واقعی است که استثنایی هم نیست! او در پایان داستانش می نویسد: "نمی خواهم از این داستان نتیجه بگیرم که هر زن روسپی اگر جای مارگاریت بود، به همین فداکاری تن می داد . . . نه! اما در این تردیدی ندارم که یکی از همین زنان روسپی ثابت کرده است که می تواند دنیای آلوده ی خود را به خاطر معبودش همه ی رنج و درد را تحمل کند و همه وجودش را به حقیقت عشق بسپارد.

در نگاهی خوش بینانه باید گفت "مادام کاملیا" یک رمان زرد و عامه پسند اما خوش خوان است که به لحاظ ارزشی هیچ تناسبی با کشور ما ندارد.

3. به پایان رساندن این کتاب توسط من هم خود حکایت عجیبی است! نمی توانم با میل و رغبت کتابی را بخوانم که به عقاید و اصولم جفا یا بی احترامی کرده باشد. حداقل این است که با زور و تلخ کامی کتاب را به پایان می برم اما خوش خوانی و قصه پردازی بی حاشیه ی "مادام کاملیا" کاری کرد که توانستم این کتاب مبلغ تباهی را به سهولت بخوانم.

خوش خوانی مهم ترین خاصیت داستان های کلاسیک است! شاید به همین خاطر است که به هیچ وجه نمی توانم با به اصطلاح رمان های مدرن ارتباط برقرار کنم! در رمان های کلاسیک داستان بدون پرسپکتیو آنچنانی به صورت خطی و به سرعت جلو می رود. اطلاعات زاید و توصیف های اغوا کننده جایی در متن ندارد و اتفاق ها کاملا در خدمت داستان هستند. معمولا داستان با پراکندگی شخصیت روبرو نیست و هویت و طبقه ی اجتماعی شخصیت ها شفاف و روشن است. نظم در شرح داستان و منطق داشتن تمامی وقایع نیز باعث خوش خوانی بیش از پیش کتاب می شود.

شاید هم این علاقه ی شخصی من است! به نظر من داستان بدون "پیرنگ" مجموعه ای از جملات مغشوش است که در کنار هم قرار گرفته اند. داستان مطلوب من داستانی است که با "یکی بود یکی نبود شروع بشود" و پس از توصیف وقایع و حوادث مشخص با "بالا رفتیم ماست بود، پایین اومدیم دوغ بود، غصه ی ما دروغ بود" تمام بشود.

"خدا قوت" سنت جوانمردان است!

همشهری گرامی و همکار سلف من، سید محمدرضا اصنافی در صفحه ی گوگل پلاس خود با کنایه به اعتراض برخی مجلسیان به شایعه ی{!} برگزاری جلسه ی تجلیل از دکتر احمدی نژاد در مجلس شورای اسلامی نوشت:

فرض کنید یک عدد کلفت آورده اید خانه ده تا ظرف شسته و بعد هم زده اون سری لیوان های که مامانش اینها بهش داده رو هم ناقص کرده.

تازه خونه رو هم خوب جارو نکرده

درست

ولی خب چند روز عرق ریخته

خم شده

کمر درد گرفته

از شوهر بچه هاش گذاشته

وقتی می خواید بندازینش بیرون یه خسته نباشید بهش نمی گید؟

به خدا آدم با کلفتش هم اینطوری برخورد نمی کنه

تازه داستان فرضی محمدرضا –که عاشقانه برای دکتر قالیبافی کار کرد- کمی هم بدبینانه است ولی پیام نهفته ای در خود دارد. قدردانی از خدمات یک فرد حتی اگر مفروض خدمات کمی هم باشد یک اصل اخلاقی و انسانی است.

دکتر احمدی نژاد بدون شک مثل همه ی آدمیزادها ضعف هایی داشت و دارد ولی دوست و دشمن مقر هستند که پرکار بودن و مردمی بودن او و کشاندن سطح خدمات دولت به همه ی ایران پهناور امتیاز بزرگی برای او و دولتش محسوب می شود.

نمایندگان مجلسی که برخی از آنها برای گرفتن کوچک ترین امتیازی برای منطقه و محله ی خودساعت ها در دفتر این وزیر و آن رییس وقت می گذرانند و بهتر از هر کسی می دانند دولت دکتر احمدی نژاد چه تحولی را استان های شان داده است. نباید این شرایط با طرح دوباره اختلافات، دعواها و کینه های قدیمی مانع دیده شدن خدمات و زحمات دولتمردان شوند.

اگر به ارزیابی موردی اختلافات مجلس و دولت بپردازیم، شاید من هم در برخی موارد حق را به مجلس بدهم ولی زشت و غیر اخلاقی است که امتیازات برجسته ی این دولت را هم قربانی اختلافات قدیم کنند و چون کسانی که کینه ی پدرکشتگی با هم دارند از یک دست مریزاد ساده هم ابا داشته باشند.

ارزیابی را باید به تاریخ سپرد ولی گرفتن یک جلسه ی ساده تقدیر از رییس جمهوری که هشت سال برای این کشور کار کرده نه چیزی بر دکتر احمدی نژاد می افزاید و نه از شأن مجلس کم می کند؛ فقط سنت حسنه ای را ماندگار می کند که صرف نظر از اختلاف ها و ضعف ها، می توان قدردان خدمات و امتیازات تلاشگران ایران بود.

 کسانی که امروز در زمان حضور دکتر احمدی نژاد در پست ریاست جمهوری حتی حاضر نیستند یک خدا قوت بدرقه کنند نمی دانم از فردا می خواهند چه کنند؟! حتما بعد از پایان دوره ی ریاست او چنان وجهه ای از او خواهند ساخت که هیچ کس جرات نکند یادش بیاید زمانی رییس جمهور پرکاری داشتیم بنام "محمود احمدی نژاد"!

بگذارید همه چیز به خیر و خوشی تمام شود! وقت برای گرفتن انتقام! بسیار است!

منتقد، روحانی، پیوندتان مبارک

اردیبهشت سال 83 بود و چند ماه از برگزاری هفتمین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی گذشته بود. دولت در اختیار اصلاح طلبان بود و در آن سال ها هنوز گفتمان اصولگرایی فراگیر نشده بود. حتما" به یاد می آورید که با تنش و کشمکش بسیار، بالاخره انتخابات مجلس برگزار شده و اکثریت پارلمان به اصولگرایان رسید.

علی رغم اینکه قم کمتر بودم ولی بنا بر ارتباطات گذشته به جلسات "شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی" قم دعوت می شدم. آن زمان هنوز دور یک میزنشینی همه ی اصولگرایان عجیب و غیر ممکن نبود! و غالب سران گروه ها و احزاب اصولگرا و نمایندگان منتخب استان قم در جلسه حضور داشتند. جلسه به صورت غیر منتظره ای به سمت انتخاب ریاست مجلس رفت.

با عنایت به مطرح بودن دکتر حدادعادل برای ریاست مجلس شورای اسلامی، یکی از اعضای روحانی جلسه معتقد بود حالا که مجلس دست اصولگرایان افتاده نباید بگذاریم به دست خودمان! ریاست به یک غیر معمم برسد! استدلال اصلی هم این بود که در تمام شش دوره ی گذشته مجلس، ریاست مجلس با روحانیت بوده و ریاست جمهور هم جز چند ماه کوتاه شهید رجایی و ریاست ناموفق بنی صدر مابقی رواسای جمهور معمم بوده اند لذا باید تمام تلاش مان را صرف کنیم تا یک روحانی رییس مجلس شود!

بحث سنگینی در گرفت. بیشتر اعضای جلسه با ریاست روحانیت موافق بودند. من خام جوان و چند نفر دیگر هم مخالف بودیم. البته مخالفت ما نه بر این اساس بود که روحانیت نباید پست های سیاسی کسب کند بلکه بر این مبنا بود که وقتی هیچ رجل سیاسی معممی وجود ندارد و دکتر حدادعادل هم مقبولیت عمومی دارد چرا باید شرط معمم بودن را برای ریاست مجلس پیش فرض بگیریم!

بحث به سمت تبیین فلسفه سیاسی و بحث های آکادمیک هم کشیده شد و نهایتا" مصوب شد از طرف اصولگرایان قم چند نفر نماینده شوند تا طی مذاکره با بزرگان اصولگرا مانع تحقق این خیانت{!!} به دست اصولگرایان شوند.

فکر می کنم این آخرین جلسه ای بود که در شورای هماهنگی قم شرکت کردم. البته دلیلش این مصوبه نبود. اشتغالات روزمره در تهران فرصتی برای حضور نمی گذاشت ولی دلیل تعصب و حساسیت روی لباس روحانیت برایم حل نشده باقی ماند؟ چه بسا روحانیونی که افکار و اعتقادات شان ضد انقلاب اسلامی باشد یا توان شان پایین باشد و چه بسیارند غیر معممین توانمندی که تمام قد در خدمت نظام و انقلاب هستند.

. . . بماند! به هر حال گذشت و علی رغم این تلاش پنهان، دکتر حدادعادل رییس مجلس هفتم شد. متعاقب آن هم دکتر احمدی نژاد رییس جمهور و دکتر لاریجانی رییس مجلس شدند و این یعنی پایانی بر ریاست سلسه وار روحانیون بر قوای مقننه و اجرا! بر این اساس برخی تحلیل گران به وضوح بیان می داشتند که روحانیت دیگر نمی تواند از مردم رای بگیرد و به رأس بگردد! شکست مکرر و فاحش آقایان هاشمی رفسنجانی و کروبی و بخشی از نامداران روحانیت در انتخابات مجلس هم به تحکیم این نظر کمک کرد.

انتخاب دکتر روحانی در انتخابات ریاست جمهوری مهر باطلی بود بر این نظریه و نشان داد مردم هنوز به توانمندی اجرایی و مدیریتی روحانیت اعتماد دارند و اگر شرایط مطلوبی در فرد معممی ببینند حاضرند به یک روحانی رای بدهند.

حالا می توان دلیل خوشحالی زاید الوصف طبقه ی روحانیت را از نتایج انتخابات اخیر درک کرد. آنها آن قدر خوشحال اند که حتی برخی آیات ضد سیاست و گوشه نشین شان هم میدان دار خوشحالی شده و مرتب توصیه نامه و سفارش مخابره می کنند! تصور عمومی هم سلکان دکتر روحانی این است که ایشان نه تنها کوچک ترین تعریض و تعرضی به جایگاه شان نخواهد داشت که مدافع و حامی جایگاه روحانیت خواهند بود و انشالله که چنین باشد.

از این گذشته، فردای بعد از انتخابات رویداد نادری در شهرها خاصه شهرهای بزرگ بپا شد. عکس های حجه الاسلام روحانی توسط کسانی برافراشته می شد که برخی از آنها کمتر تناسب فکری و عملی با روحانیت داشتند و حتی سبک خوشحالی کردن شان نمی توانست با قید و بندهای اعتقادی روحانیت همسانی داشته باشد!

از عجایب و طنز روزگار این شده است که اصولگرایانی که همواره به تبعیت از روحانیت و همراهی با آنها شهره بودند، مدافعان چهره های غیر معمم شده  و همه ی گزینه های شان افرادی از غیر روحانیت است و حجه الاسلام روحانی بخشی از رای 50 درصدی خود را مدیون کسانی است که بیشترین اصطکاک ها را با هم لباسان ایشان داشته اند!

همراه و همدل کردن بخش دیگری از جامعه با روحانیت و بالا رفتن سرمایه اجتماعی کشور کم دستاوردی نیست. اگر انتخابات ریاست جمهوری همین یک دستاورد را هم برای جمهوری اسلامی عزیز ما داشته باشد، بس است.

90 سال کادرسازی و شکست و تحقیر!

مصر بیش از آنکه به لحاظ سوق الجیشی، جغرافیای مهم و سرنوشت سازی داشته باشد، زادگاه اندیشه ها و گرایش های تاریخ سازی بوده است. بدون شک مهم ترین مرکز تولید اندیشه در جهان عرب مصر بوده است ولی به دلایلی هیچگاه خروجی مثبت با دوامی از مصر دیده نشده است!

دو سال و نیم پیش در مطلبی با عنوان "اخوان المسلمین، تشکیلاتی معظم و ناتوان" تحلیلی کوتاه بر رویکردهای اخوان در تاریخ نوشتم. همانگونه که اشاره شد اخوان المسلمین بزرگ ترین و فراگیرترین حزب جهان است ولی به دلایل افراط و تفریط شدید رهبرانش توان کسب و حفظ قدرت را ندارد.

اخوان المسلمین همیشه در بین دو جریان دست و پا زده است. جریان اول؛ حاکمان همیشگی بر ارکان رسمی اخوان، رویکردی تبلیغی، قدرت گریز و حاشیه نشین داشته است. بالا بودن سن سران و تمسک به آموزه های برخی بزرگان اهل سنت -که تبعیت از قدرت حاکم حتی ظالم، را وظیفه می داند، آنها را به شدت محافظه کار و گاه بی خاصیت کرده است.

گروه دوم که معمولا به کوتاه زمانی از بدنه ی اصلی منشعب می شوند، به جنگ و جهاد و سلاح گرایش دارند. خشونت کور و وحشیانه، جمود فکری، ضدیت و جنگ با هر آن چیز غیر خودشان و سلفی گری افراطی در اندیشه از خصوصیات بارز آنهاست. غالب جریانات سلاح به دست عرب، از حماس گرفته تا طالبان و جبهه ی النصره همگی منشعب از اخوان المسلمین هستند.

جریان اول همیشه اولویتش حفظ اخوان و تربیت نیروی انسانی برای آینده{!} بوده است. همین رویکرد علی رغم بارها انحلال و قهر خشن حکومت، آنها را قریب به صد سال حفظ کرده است. این رویکرد به شدت محافظه کارانه هیچ گاه نتوانست جوانان پرخروش و تحقیر شده ی عرب را راضی کند و اشعابات عدیده نتیجه آن است.

جریان دوم که همیشه به موازات شاخه ی اصلی به ربایش نیروهای تربیت شده و جوان اخوان اقدام می کند اولویتش کشته شدن است! آنها هر جا گرد مرگ بپاشند فوری حاضر می شوند؛ خواه آمریکا باشد یا افغانستان، یا چچن، یا لیبی یا سوریه یا هر جای دیگر! هیچ ثباتی هم در اتحاد و افتراق سیاسی ندارند. زمانی به مدد آمریکا بر علیه شوروی متحدند، زمانی با کمک روس ها با آمریکا می جنگند. زمانی هم پیمان بی برو برگرد ایران و سوریه می شوند و زمانی به خشن ترین وجه سوری ها را می کشند! بعید نیست چند سال دیگر بر علیه همین عربستان و ترکیه که در حال حاضر، بیشترین کمک سیاسی و مالی را به آنها می کنند، هم قیام کنند! آنها راحت سواری می دهند! و مهم برای شان کشتن و کشته شدن است!!

آنچه مشخص است بار دیگر کم مایگی فکری و بی تجربگی مدیریتی اخوانی ها کار دست شان داد و به کمتر از یک سال، چون همیشه ی تاریخ به سادگی شکست سنگینی خوردند. همین که بدانند انقلاب داری و حکومت، عرضه مدیریتی و قوام اندیشه ای می خواهد که آنها ندارند برای شان بس است!

بر گرفته از تاریخ مصر، آینده ی مصر را می توان این گونه پیش بینی کرد. اخوان چند روزی مقاومت می کند. ارتش تعداد بسیاری از آنها را دستگیر می کند. بدنه ی اصلی و کهن سال اخوان دوباره انزواطلبی و حاشیه گزینی را پیشه گرفته و به سادگی از همه ی امتیازات به دست آمده می گذرد. جریان جوان دوم هم حاکمان را رها نکرده و راه ترور و کشت و کشتار را در خود مصر پیش می گیرد. از رهبران اخوان توصیه و از قوه ی حکام قوه ی قهریه هیچ کدام در رفتار کورکورانه و خشن گروه دوم تاثیری نخواهد داشت!

شکست تاریخی اخوان صرف نظر از تاثیرات داخلی آن، حتما" تاثیرات بزرگی در خارج مصر خواهد گذاشت. ترکیه و خاصه عربستان هم پیمان مهمی را از دست دادند. مبارزان تروریست سلفی مستقر در سوریه به لحاظ روحی ضربه ی سهمگینی خوردند! و رژیم صهیونیستی از شکل نگرفتن توده ی خروشان خشنی در کنار خود آسوده شد.

ایران هم از تضعیف جبهه ی ترکیه-عربستان خوشنود است، هم از پیروزی سکولارها  در مصر نگران! به لحاظ منافع ملی می توان نزدیک شدن محمد مرسی به آمریکا و جدال با جبهه ی مقاومت را دلیل شکست او عنوان کرد. نباید با گفتمانی تند و تحقیر کننده زمینه های ارتباط آتی با متفکرین مصر را قطع کرد! بهترین واکنش ایران می تواند سیاست شتر دیدی ندیدی باشد! احتمالا موضع وزارت خارجه ضمن دعوت همگان به آرامش، این خواهد بود: آنچه در مصر اتفاق می افتد به خودشان مربوط است!